๑۩۞۩๑سرزمین عشق ๑۩۞۩๑
چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:31 ::  نويسنده : vahid       

بی تاب ، بی قرار ، چشم به راه فردایی

دیگر ، برای دیدن چهره ماه تو.

تنها ، در گوشه ای از اتاق ، صدای

موسیقی بلند و گاهی که دلگیرم ، آرام.

هر گاه دلتنگم مثل همیشه چشمهای

من نیز عاشق اشک ریختن هستند.

به تو فکر میکنم ، به روز به هم رسیدن می اندیشم ،قلمی

برمیدارم ، آن زمان حس میکنم که شاعرم ، از تو

مینویسم ، بعد که نوشتم ، میخوانم شعر را ، باور

نمیکنم که من نوشته ام این بیت شیرین را.

تو آنقدر خوبی ، آنقدر مهربانی ، آنقدر بااحساسی که از

خوبیهای تو میتوان غزلی از محبت عشق نوشت ، از

مهربانی تو میتوان ترانه ای با یک دنیا عاشقانه های

ماندگار نوشت ،از احساس تو میتوان

شعری با احساستر از حس عشق سرود.

من که شاعر نبودم ، حالا ببین چه سروده ام

در وصف تو ای گل من ! عزیز دل من.

در کنار تو نبودن مرا دگرگون کرده است ، حالا حس

میکنم چه در کنار تو باشم ، چه در کنار تو نباشم ،

برایم شیرین است لحظه های با عشق تو زیستن.

شب که میشود ، بیقرار این میشوم که با صدای تو

بخوابم ، خدا چه داند فردا نیز شاید لحظه دیدارمان باشد ،

اگر هم نباشد ، فدای سرت ، یک روز دیگر مهم این

است که هر روز عاشقتر از دیروزم ،و تو

هر روز برایم عزیزتر از یک ثانیه قبلی.

وقتی که در کنار تو نیستم ، قصه من این است ،

پایان قصه شیرین اما آغازش غم انگیز است .



چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:23 ::  نويسنده : vahid       

در راه زندگی ، حالا که عاشقم، تنهای تنها مانده ام برای تو.

می مانم با تو ، تا بگویم بی تو نمیتوانم بمانم با زندگی .

زندگی فدای تو  ، بی تو نمی مانم بدون تو .

می مانم برای عشق ، برای عشقی که

سرچشمه آن تنها تویی عزیزم .

در راه عاشقی ، تنهای تنها ، مانده ام با غمها .

غم دور از تو بودن ، غم دلتنگی ات

و غم فرداهای بی تو بودن .

مانده ام برای تو ، برای تو که برایم عزیزی ،

برای تو که یک دنیا دوستت دارم و

بدون تو محال است بسازم با تنهایی .

این قلبم ، و این هم احساسات من ، حال

ا تو هستی و یک عاشق همیشگی .

مانده ام در این لحظه ها تنها برای تو ، تو اولین

و آخرین امیدم در زندگی هستی ، پس به

امید تو ، آخرین نفسهایم را نیز میکشم .

ای زمین تو برای خود بچرخ ، ای خورشید تو برای

خودت بتاب ، ای عشق تو برای خودت بسوز ، راه

من جداست از این دنیا ، من مانده ام برای یک قلب تنها .

قلبی که با وجود قلب تنهایم دیگر تنها نیست ، عشق

را باور کرده ام ، دیگر اختیارم دست خودم نیست.

مانده ام برای تو ، برای تو که برایم بهترینی ، و

جز تو دیگر هیچ چیز برایم باارزش نیست.

با ارزش تر از تو وجود پر مهرت است ، با

ارزش تر از وجودت قلب مهربانت است .

مانده ام برای قلبت ، تا ابد و برای همیشه ، تا آن

لحظه که دیگر هیچکس جز تو را نمیشناسم ، نمیبینم

و باور ندارم که روزی تنها بوده ام .

مانده ام برای تو ، برای تو که برایم معنای واقعی عشقی عزیزم .

 



چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:19 ::  نويسنده : vahid       

گریه نکن ، مرا با حرفهای پوچت آرام

نکن ، دیگر دیر است برای با هم بودن .

گذشت آن لحظه های زیبا ، گذشت آن لحظه هایی

که از دلتنگی ات اشک میریختم ، با یادت به آسمان

پرستاره خیره می شدم ، در انتظار تو مینشستم و

برایت از عشق مینوشتم ! تو دیگر در عاشقانه هایم جایی نداری .

گذشت با تو بودن ، تمام شد با هم بودن ، حالا

تو هستی و رویاهایت ، من هستم و تنهایی هایم .

گریه نکن که دیگر دلم برایت نمیسوزد ،

التماس نکن که قلبم پاسخی به تو نمیدهد.

تو با دستهای خودت خانه عشقی که با شور و شوق

ساخته بودم ویران کردی ، دیگر شوقی برای ساختن دوباره آن ندارم .

آن عاشق با احساس که در راه عشق تو

جانش را فدا میکرد قربانی عذاب عشقت شد.

من دیگر احساسی نسبت به تو ندارم ،

خسته ام ، دیگر حوصله شنیدن حرفهایت را ندارم.

روزی بود تو همه زندگی ام بودی ، لحظه های شیرین

من بودی ، حالا دیگر زندگی بی تو شیرین است

و بی تو این قلب شکسته آرام آرام خواهد بود .

برای با هم بودن دیگر دیر است ، مرا

فراموش کن ،  قلبم از تو دلگیر است .

گریه نکن که دیگر مثل گذشته از اشکهای تو اشک نمیریزم.

میخندم از چشمهای خیست ، مثل گذشته

که تو از چشمهای خیسم میخندیدی.

قدرم را ندانستی و اینک باید در غم جدایی ام بسوزی ،

بسوزی و نابود شوی زیرا که زندگی مرا نابود کردی .

گذشت آن لحظه های قشنگ ، گذشت آن لحظه های

در کنار هم بودن ، هر چه بود گذشت ، به آسانی

فراموشت میکنم ، راه من دیگر از تو جداست .

برای با هم بودن دیگر دیر است ، قلبم از تو دلگیر است .

 

 



سه شنبه 20 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:45 ::  نويسنده : vahid       

میدانستم عاشق بارانی ،

 

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

 

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد

 

این اشکهای من است که بر روی تو میبارد

 

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد

 

عشق همین است و راه آن نفسگیر

 

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،

 

دردهایی که درد نیست  چون دوایش تویی

 

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

 

عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی

 

با تو بودن یعنی همین ،

 

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین

 

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین

 

احساس است که در دل دارم

 

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در

 

روزی که قلبم درونش غوغاست ،

 

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیست

 

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ،

 

میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

 

اما.... تو آنقدر خوبی، که به

 

عشق و دوست داشتن وفاداری

 

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

 

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا

 

به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

 

انگار که عشق تو جایگاهی جاودانه است ، دنیا هم خراب شود ،

 

عشق تو سرپناهی بی انتها برای من است

 

همین مرا آرام میکند ، همین مرا به شوق

 

همیشه داشتنت عاشق انتظار میکند

 

از خوبی های تو نمیتوان گذشت تو لایق بهترینی

 

یک روز زیبا با تو میگذرد و یک شب پر ستاره میرسد،

 

وای که شبها با تو چه رویاهایی دارم،

 

وقتی شب میرسد به یادت چه  حالی

 

دارم ، نمیخوابم ، به یادت بیدار میمانم ،

 

تا سحرفرا رسد و دوباره تو را ببینم ، این

 

است زندگی من با تو ، که همیشه من همینم

 

این شده زندگی من که روز و شبم شدی تو ،

 

لحظه به لحظه تمام فکر و ذکرم شدی تو ،

 

حتی اگر لحظه ای میخوابم در خوابم میبینم تو را ،

 

بگذار اینگونه بگویم که من، بدون تو نمیخواهم زندگی را



سه شنبه 20 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:35 ::  نويسنده : vahid       

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم

 

اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم

 

حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که

 

قلب مرا به این روز انداخته را  خودت میدانی

 

تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ،

 

خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی

 

در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم

 

وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام

 

وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود

 

میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم

 

تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام

 

که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ،

 

عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را

 

دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی

 

عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی

 

ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم

 

هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را

 

هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو

 

آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!

 

نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام

 

احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است

 

که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام...

 

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم

 

اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم

 

حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب

 

مرا به این روز انداخته را  خودت میدانی

 

تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت

 

میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی

 

در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم

 

وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام

 

وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود

 

میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم

 

تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام

 

که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ،

 

عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را

 

دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی

 

عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی

 

ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم

 

هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را

 

هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو

 

آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!

 

نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام

 

احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است

 

که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام...



سه شنبه 20 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:31 ::  نويسنده : vahid       

دلبستم به قلب بی وفای تو ، تنها

 

من بودم که سوختم در راه عشق تو

 

تنها من بودم که با قلبی پر از حسرت

 

اینک تنها مانده ام و هیچ نفسی ندارم

 

مثل برگی خشکیده ام ، هیچگاه خودم

 

را اینگونه پریشان و خراب ندیده ام

 

مثل ستاره ای خاموشم ، حس

 

میکنم در دنیا نیستم و بی هوشم

 

مثل کویری خشک  آرزویم قطره

 

بارانی از جنس محبت است

 

این روزگار من است ، قلبم

 

به چه روزی افتاده است

 

نمیخواهم بشنوم نوای دلم را ، نمیخواهم

 

به یاد بیاورم گذشته ی پر از غمم را

 

نمیخواهم تکرار خاطره ها را ، بگذار اینگونه باشد

 

که نه من تو رامیشناسم و نه قلبم تو را

 

بگذار  با خودم بگویم که هیچ اتفاقی

 

نیفتاده ، با شکست روبرو نشده ام ،

 

یا تا به حال عاشق نشده ام!

 

کاش میشد خاطره ها میسوخت ، لحظه هایی

 

که سرم بر روی شانه هایت بود ،

 

دستم درون دستهایت بود ، لحظه هایی

 

که در کنارت قدم میزدم ،

 

هر شب با صدای تو به خواب میرفتم ،

 

کاش میشد همه اینها از خاطرم محو میشد ،

 

تا دیگر دلم در حسرت آن روزها

 

نمیسوخت ، قلبم چشم به آمدنت نمیدوخت

 

یعنی میشود همه چیز را از یاد ببرم ،

 

یعنی میتوانم فراموشت کنم ؟

 

یعنی میتوانم برای همیشه بی خیالت

 

شوم ، آرام باشم و آرام  نفس بکشم

 

مدتیست بدجور حالم خراب

 

است ، فکر کنم دیوانگی محض است

 

که هنوز قلبم عاشق قلب بی وفای تو است



سه شنبه 20 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:24 ::  نويسنده : vahid       

نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک تو

 

اگر تا آخر دنیا نیز دنیا را بگردم نمی یابم دیگر مثل تو

 

با اینکه نیستم یک ذره نیز لایق تو

 

با خجالت میگویم این قلب بی ارزشم برای تو

 

قلب من مثل قلبهای دیگر زیبا و درخشان نیست

 

چهره ام را نبین که مثل آنها که در پی تو هستند زیبا نیست

 

ندارم هیچ چیز در این دنیا جز این قلب

 

این را هم فدای تو میکنم همین و بس

 

داشتم از بی کسی و غمهای گذشته میمردم

 

که تو را دیدم...

 

به عشق با تو نفس کشیدن ، زندگی به من نفسی دیگر داد

 

نفس عشقی که  یک بار کشیدم و دیگر

 

نیامد لحظه ای که از درد تنهایی بمیرم

 

شاید تو همان رویایی که هر شب به خوابم می آمدی

 

برایم قصه میگفتی و تا سحر در کنارم میماندی

 

شاید تو همان فرشته ای که در لحظه های غم آرامم میکردی

 

دستهایم را میگرفتی و مرا نوازش میکردی

 

گاهی شک میکنم که بیدارم ، نکند که از درد تنهایی بیمارم؟

 

چشمهایم را باز کردم و دیدم از درد عشق

 

است که اینگونه پر از دلهره و هراسانم

 

نه دیگر نمیگذرم از تو و این عشق بی پایانت

 

بگذار تا آرام بگیرد قلبم در آن آغوش مهربانت

 

در برابر عشق پاکت جز قلب عاشقم، هیچ ندارم ،

 

تنها نگذار مرا ای عشق بی پایانم من که به جز تو کسی را ندارم!

 

همین بود حرف دل من تا ابد ، محال

 

است عشق تو از قلبم بیرون رود!



سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:55 ::  نويسنده : vahid       

عاشقم باش ، دوستم داشته باش تا من نیز به

امید عشق و دوست داشتنت مرد رویاهای تو باشم.

هوای مرا داشته باش تا من نیز همچو

کوه ، استوار و پر غرور پشتیبان تو باشم.

به یاد من باش تا من نیز باغبان گلی زیبا مانند تو باشم.

تو با عشق و دوست داشتنت به من امید بده

تا من نیز به عشق اینکه تو مال منی ستاره ها را

دسته دسته برایت بچینم ، خورشید را با

شبهایت آشتی دهم و مرد زندگی ات باشم.

برایم بهترین باش دیوانه ترین باش

تا من نیز برایت معجزه آفرین شوم.

اگر میخواهی مرا در قله خوشبختی ها

ببینی در این راه دشوار ، در سراشیب های

زندگی دستان مرا رها نکن تا با عشق و گرمای

دستان مهربانت با تو به قله خوشبتی ها برسم.

خوشبختی من ، تنهایی میسر نیست به

قله افتخار رسیدنم با تو میسر است .

آن زمان که به قله خوشبختی رسیده

امو دستان تو را با افتخار بالا آورده ام

خوشبختی من در گرو عشق ودوست

داشتن توست تو لایق این عشق منی

و من نیز  عاشق قلب تواز عشق که

بگذریم تو هستی منی و تمام زندگی ام

اگر میگویند عشق وجود ندارد  من با ابراز دوست

داشتنم به همه نشان میدهم که آری اولین عشق

به وجود آمدو آن نیز عشق من و تو است.

تو هوای مرا داشته باش من عشق را به  وجود

می آورمبرایم همانی که میخواهم باش  تا من نیز برایت

همانی که میخواهی شوم.دفتر زندگی ام با نام تو

آغاز شده است و با جدایی تو بسته خواهد شدخوشبختم

با تو ،مرد رویاهایت هستم با عشق تو ، به قله سربلندی میرسم

به هوای دوست داشتنت عزیزم.



یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 19:28 ::  نويسنده : vahid       

ای تو که مرا در قلبت اسیر کردی ، ای تو که

مرا با دنیای عاشقی آشنا کردی و با غم و غصه های

عشق رها کردی  دلم بدجور هوایت را کرده است.

با اینکه عشق را نمیخواهم ، اما تو را میخواهم ،

تو را میخواهم برای قلبم نه برای نیاز خویش،

تو را میخواهم برای خوشبختی .

ای تو که مرا در کویر عشق در به در کردی ، کاش

می دانستی من اینک تشنه یک ذره محبتم.

کجاست او که مرا دوست داشت و مرا با عشق آشنا کرد.

کجاست محبت و آن دستهایی که دستان مرا

بگیرد و مرا از این کویر خشک نجات دهد.

ای تو که ادعا میکردی مرا دوست داری و هیچگاه

مرا تنها نمیگذاری پس چرا اینک تنها هستم و

در حسرت یک لحظه تماشای تو هستم.

تو را میخواهم برای آن لحظه که لبخند عشق بر روی لبانم جاریست.

ای تو که قلب مرا با عشق آشنا کردی و خودت عشق

را برایم معنا کردی پس چرا اینک عشق برایم بی معنا شده است.

یا عشق کلمه ای بی معناست، یا تو معنایش را نمی دانستی.

نمیخواهم سهم من از این بازی تلخ جدایی باشد ، نمیخواهم

در نقش یک شکست خورده بازی کنم. میخواهم

عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم.

میخواهم تو همانی باشی که مرا برای قلبم بخواهد ، مرا

از ته دل دوست داشته باشد و یکرنگ با من بماند. ای

تو که مرا عاشق کردی چرا مرا تنها گذاشتی و رفتی.

اگر روزی میخواستی مرا بازیچه خودت

قرار دهی چرا به من دلخوشی دادی.

اگر معنای عشق آن بود که تو میگفتی ، پس

چرا من اینک یک دلشکسته ام.



یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:32 ::  نويسنده : vahid       

قلب من در قلب تو

قلب تو در قلب من

عشق آمد و ابراز احساسات به هم

تو تک ستاره ای شدی در آسمانم

من عزیزی شدم در قلب مهربانت

تو قطره بارانی شدی در کویر دلم

من مرحمی شدم برای قلبت

من شدم دنیای تو

تو شدی فردای من

من شدم همسفرت

تو شدی همنفسم

من شدم دریای تو

تو شدی رویای من

من و تو با هم ، همه جا در کنار هم ،

من در آغوش تو ، تو همبستر من

لبهایم روی لبهای تو ،

دستت درون موهای من

و این هم گذشت

قلب من جدا از قلب تو

قلب تو جدا از قلب من

نسیمی آرام وزید و عشقمان از هم پاشید

دیگر ستاره ای نبود در شبهایم

دیگر عزیزی نبود در قلب پر از گناهت

دیگر نه قطره بارانی بود در کویر دلت

و نه مرحمی بود برای خوش گذرانی هایت!

من شدم بازیچه دستت ، تو شدی مجرم قلبم

من و تو بی هم ، من در اینجا هستم تنها و پر از غم

تو کجایی ، در آغوش یکی ساده تر از من...



شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:27 ::  نويسنده : vahid       

تو که میخواستی امروز بروی

پس چرا دیروز با من عهد بستی

تو که میخواستی امروز مرا تنها بگذاری

پس چرا دیروز مرا عاشق خودت کردی

به یادت هست حرفهای روز اول آشنایی را

به یادت هست قول و قرارهای آن روز بارانی را

به یادت هست فریاد دوستت دارم را

به یادت هست از اول کوچه دویدن، به شوق در آغوش کشیدن من را

میگفتی میخواهم دنیا نباشد اما مرا داشته باشی

یک لحظه نیز نیامده که بدون من نفس کشیده باشی

حالا من هستم و نگاهی خسته ، به چه کسی بگویم دردهای این دل شکسته

من که مانده ام در پشت درهای بسته  ، تو کجایی ، دلت با دلی دیگر در کنار ساحل عشق نشسته

روزهای تکراری ، گذشت آن لحظه های بیقراری

گذشت آن شبهای پر از گریه و زاری

کمی دلم آرامتر شده

فراموشت نکرده ام ، مدتی قلبم از غمها رها شده

شب های تیره و تار من

مدتی بیش نیست که میگذرد از آن روز پر از غم

به یاد می آورم حرفهایت را

باز هم گذشته ها میسوزاند این دل تنهایم را

از آن روز تا به امروز تنهای تنها مانده ام

دل به هیچکس ندادم و هنوز با غصه ها مانده ام

نمیتوانم فراموشت کنم ، محال است روزی بیاید که یادت نکنم

یا با دیدن عکسهایت گریه نکنم

نمیتوانم فراموشت کنم.... نمیتوانم فراموشت کنم



شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:14 ::  نويسنده : vahid       


حیف آن قلب مهربان تو است که سیاه شده

حیف آن چشمهای زیبای تو است که خمار شده

حیف آن تن عریان تو است که گرفتار هوس شده

نگاهی به خودت بینداز ، حیف تو است که انگشت نما شده ای

همه به تو میگویند بی حیا شده ای

چرا باید وجودت مال این و آن باشد

آنگاه این قلب سیاهت ، بهتر است بی جان باشد

حیف آن لبهای سرخت که مال همه است

آن آغوش گرمت جای خوشی برای همه است

نگاهی به خودت بینداز ببین به چه روز افتادی

همه با چشمی دیگر به تو نگاه میکنند و تو در دام هوس افتاده ای

هنوز شب نشده ، بستر نرم و گرم هوس از وجودت پر شده

افسوس ، که قلبت بازیچه دست آنها شده

حیف تو است که اینگونه اسیر این حال و هوایی

نگاهی به خودت بینداز ببین که اینک کجایی؟

حیف آن چهره ی ماه تو است که پشت ابرهای سیاه رود

مدتی نمیگذرد که زندگی ات

در دام هوس تباه شود...

 



جمعه 9 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:4 ::  نويسنده : vahid       

کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش

درک میکردی احساس قلب مرا

کاش میدیدی اشکهای مرا ، که با هر

نفس یک قطره اشک از چشمانم میریزد

با یاد تو داغ دلم تازه تر میشود

کاش میسوخت خاطره ها ، کاش

از یادم میرفت گذشته ها

کاش هیچگاه به یادم نمی آمد

لحظه هایی که در کنارت بودم

نبودنت را باور ندارم ، باور ندارم تو

نیستی ، باور ندارم دیگر مال من نیستی

کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش جا

نمیگذاشتی در جاده های تنهایی قلب مرا

پشیمانم از اینکه به تو دل بستم ، سرزنش

نمیکنم دلم را، دلم هنوز دیوانه ی توست

پشیمانم از اینکه عاشق شدم ، نفرین نمیکنم

تو را ، دل دیوانه ام باز هم در پی توست

شاید دیگر نبینم تو را حتی در خواب، شاید

دیگر نبینم چشمهایت را حتی یک بار!

گرچه لایقم نیستی ، گرچه بی وفایی و یک ذره هم

عاشقم نیستی اما هنوز هم در حسرت داشتن

توام ، هنوز هم خیره به عکسهای توام….

کاش باور داشتم که دیگر هیچگاه تو را نخواهم داشت



پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:27 ::  نويسنده : vahid       

این است یک عشق جاودانه

لحظه ایست عاشقانه

کلامیست صادقانه

پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

سکوتی کردم چند لحظه به چشمهایش خیره شدم ،گفتم :

دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقم ،

عاشق یک عاشق واقعی ، عاشق تو

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری میکند ،

به عشق این لحظه های انتظار دوستت دارم

به اندازه تمام لحظه های زندگی ام تا آخر عمرم  عاشقم ،

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم ، دوستت دارم

به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد

تو در زیر باران قدم میزنم عاشق بارانم

به عشق آمدن باران و به اندازه

تمام قطره های باران دوستت دارم

به عشق تو به  آسمان پر ستاره خیره میشوم ،به

اندازه تمام ستاره های آسمان دوستت دارم

به عشق دیدن تو بی قرارم ، تا تو را دارم

هیچ غمی چیز غم دلتنگی ات در دل ندارم،

به اندازه تمام لحظه های بیقراری و دلتنگی دوستت دارم

من که عاشق چشمهایت هستم ، عاشق گرفتن دستهای مهربانت هستم

به عشق نگاه به آن چشمهای زیبایت دوستت دارم

لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است ، آنگاه

که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفسگیر است.

به شیرینی لحظه های عاشقی دوستت دارم

من که تنها تو را دارم ، از تمام دار دنیا

تنها تو را میخواهم ، تو تنها آرزویم هستی

به اندازه تمام آرزوهایم که تنها تویی ، به اندازه دنیا

که میخواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی ، به

اندازه همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به

یاد تو ای عشق من ، ای بهترینم به

عشق همه این عشقها دوستت دارم.

پرسیدم به جواب این سوال رسیدی؟

اینبار او سکوت کرد و اینبار او با

چشمهای خیسش به چشمهایم خیره شد.

اشکهایش را پاک کردم و این سکوت

عاشقانه همچنان ادامه داشت

و باز گفتم : به اندازه وسعت این سکوت

عاشقانه که بین ما برپاست دوستت دارم.

 



پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:3 ::  نويسنده : vahid       

حالا که لحظه به لحظه در این روزهای سرد زندگی

به یاد تو ام ، حالا که تمام زندگی ام تو هستی و یاد

و خاطرات با تو بودن ، حالا که قطره های اشکم

را فدای عشقت کردم ، دین و ایمانم را

به خاطر تو زیر پا گذاشتم مرا از یاد نبر.

حالا که در مقابل سختی ها ایستادم ، در برابر باد

فاصله ها شکستم ، در آتش عشقت

سوختم و فریادی نزدم مرا از یاد نبر .

کاش آن لحظه که میدیدی من پریشانم ، میفهمیدی

که دلم را شکسته ای ، اما من

در آن لحظه تنها سکوت کرده بودم .

آنقدر تو را دوست دارم که دلم نمیخواهد

تو نیز مانند من پریشان شوی.

دلم را شکستی ؟ فدای قلبت عزیزم ! اشکم را

در آوردی ؟ فدای آن عشق پاکت ای بهترینم.

حالا که دیگر هیچ چیز جز تو از خدا نمیخواهم ، حالا

که دیگر قید همه کس را به خاطر تو زده ام مرا از یاد نبر .

فراموشم نکن که اگر از یاد تو فراموش شوم ، از

خاطر زندگی نیز فراموش خواهم شد ، بگذار ساده

تر بگویم تا بفهمی ، و بدانی که بدون تو هرگز .

حالا که بی تو بودن را حتی در خواب نیز نمیتوانم

تصور کنم ، حالا که اسیر قلبت ، وجودت ، و عشقت

شده ام مرا اسیر تنهایی نکن ، مرا راهی سرزمین بی کسی ها نکن .

حالا که کار من از کار گذشته و راهی جز عاشق

ماندن ندارم بگذار همان یک ذره غرور که در دلم

مانده را بشکنم و بگویم که به خدا خیلی دوستت

دارم ، مرا تنها نگذار عزیزم ، بدون تو نمی توانم

که بمانم ، نفس بکشم ، زندگی کنم … نمیتوانم.

حالا که همه زندگی ام شده ای ، حالا که تمام هستی ام

شده ای ، حالا که بودنت برایم حیات است و نبودنت

برایم مرگ لحظه هاست  مرا تنها نگذار عزیزم.

مرا از یاد نبر ، مرا در به در کوچه پس کوچه های غم و تنهایی نکن.



چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:52 ::  نويسنده : vahid       

 

دلت تنگ است ..... می دانم !!

قلبت شکسته است ..... می دانم !!

دوری برایت سخت است ...... می دانم !

اما برای چند لحظه ای آرام بگیر ، تا برایت بگویم...

بگویم از دنیایی که به هیچ کس وفا نمی کند....

و مردمی که به جز خودشان هیچ کس را نمی بینند..!

بگویم از آنچه که در این مدت بر من گذشت.....

اما گریه نکن ....

 

که حال و هوای تو مرا بارانی تر می کند...

گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد...

بیا و درد دلت را به من بگو...

و مطمئن باش که قول می دهم آرامت کنم...!

با گریه خودت را آرام نکن....

گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرامتر می کند..

گریه تو مرا به دلتنگی های دیرینه ام می کشاند....

گریه نکن چون منهم مانند تو آشفته می شوم..

می دانی که دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس اشک ببینم ..

ای عزیزم ...

ای زندگی ام ....

ای عشقم .....

 

و ای نفسم.....

اینها تمام حرفهایی بود که در اوج دلتنگی با دل

نا آرام خود آرام آرام گریستم،گریستم و باز گفتم...

گفتم برای دلی که هنوز در نبود تو  ،آرام ... آرام می میرد...

باور کن بغض راه گلویم را بسته است....

اما گریه نمی کنم...

می خواهم برایت فقط بنویسم...

اما تو بگو بهانه ام ...

می خواهم به یاد گذشته .... 

اما اینبار با دستانی سرد اشکهای گونه هایت

را پاک کنم ( به یاد روزهای از دست رفته )

بهانه ام :

بیا و دستهایت را در دستهایی بی روحم بگذار

،و به یاد روزهای اول آشنایی مان،دوباره ببار ...

این بار می خواهم جور دیگری اشکهایت را پاک کنم..!

سرت را بر روی شانه هایم بگذار و آرام در گوشم زمزمه کن ...

باور کن به درد دلهایت گوش خواهم کرد...

می دانی اگر هنوز هم دلی برایت مانده باشد

وقتی دست نوشته هایم را می خوانی ....

اشک از چشمان سرازیر می شود....

پس برای آخرین بار هم گریه کن....

چون این درد دلی بود که در اوج بی کسی،

من نیز با چشمانی خیس برایت نوشتم.....

 

 



جمعه 2 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:24 ::  نويسنده : vahid       

میخواهم با تو کمی درد دل کنم
میخواهم اینک که چشمانم پر از اشک است حرف های دلم را به تو بگویم
بغض گلویم را می فشارد،اشک از چشمانم میریزد
با همین بغضی که دارم میگویم که خیلی دوستت دارم
نمیدانم چرا در این لحظه بغض گلویم شکست و گریه کردم
بگذار اینک در این حال و هوای بارانی چشمانم حرفهای دلم را بگویم
تو بهترین هدیه ی دنیا هستی
تو بهترین و بزرگترین آرزوی دنیایی که در دلم نشستی
خیلی دوستت دارم،به خدا تنها تو را دارم
قطره های اشک از چشمانم میریزد،
این تنها خدا است که میبیند حال مرا، میفهمد درد این دل عاشق مرا
کمی تو آرامم کن ای خدا
آرامم کن، مرا از این حال و هوای پر از غم رها کن
آن کسی که دوستش دارم هنوز باور ندارد عشق مرا
این حال پریشان مرا
باور ندارد قلب عاشق مرا ، گریه های هر روز و هر شب مرا
زمانی بود که هیچگاه طاقت دیدن اشکهایم را نداشت
زمانی بود که طاقت شکستن دل عاشق مرا نداشت
حالا اشکم را در می آورد ، بی خیال چشمهای خیسم
حالا دلم را میشکند ، بی خیال این دل بی کسم
تو مرا آرام کن ای خدا ، مرا از غمها رها کن
دلم را آرام کن ، اشکهایم را پاک کن
آرامم کن



جمعه 2 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:11 ::  نويسنده : vahid       

مثل من تنها بودی ، مثل من همسفر غمها بودی
مثل من در انتظار یاری با وفا بودی ، در آرزوی داشتن عشقی بی ریا بودی
حالا دیگر من تنها نیستم و تو همان یار باوفای منی
تو نیز دیگر تنها نیستی و تمام هستی منی
حالا دیگر من عاشق زندگی ام چون تو زندگی منی
حالا تو نیز مثل من عاشق طلوع فردایی
شب را با آرامش میخوابی چون مثل من عاشق فردایی
عاشق فردا هستم چون تو را دارم ، به انتظار غروب نشسته ام
چون یاد تو را در دل دارم
غروب، همیشه یادی از تو است ، طلوع، آغاز یک روز عاشقانه ی من است
اگر زنده ام به خاطر تو است ، نفس کشیدنم، به عشق بودن تو است!
میدانم تو نیز مثل من عاشق نفس کشیدنی،
در لحظه های دلتنگی ، عاشق اشک ریختنی
مثل تو ، همصدا با عشق هستم
تو که میدانی من تنها، عاشق تو هستم
چون روزی مثل تو بوده ام ، روزی در آرزوی داشتن تو بوده ام
حالا تو را دارم ، انگار که دنیا را دارم
میدانم تو نیز مثل من روزی آرزوی داشتن دنیا را داشتی
حالا تو زندگی منی و من دنیای تو
تمام احساسات عاشقانه ی من تقدیم به تو
مثل من تنها بودی ، مثل من در پی یک یار با وفا بودی
مثل تو تنها بودم ، حالا تو را دارم ، من که دیگر هیچ آرزویی ندارم
حالا تو نیز مثل منی ، اینطور نیست؟



سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, :: 14:51 ::  نويسنده : vahid       

هیچگاه از دلم نپرسیدی چقدر تو را دوست دارد.
هیچگاه نفهمیدی که این دل دیوانه تنها تو را میخواهد.
هیچگاه به چشمان خیسم نگاه نکردی که قطره های

اشک را درون آن ببینی و بفهمی چقدر این

انتظار برای به تو رسیدن سخت است.
میگفتم لحظه ای به چشمانم خیره شو ، اما تو میگفتی نمی توانم.
هیچگاه عشق مرا باور نداشتی و نمی دانستی که

من از همه عاشقترم ، و بیشتر از همه کس دوستت دارم.
کاش می دانستی که این دل دیوانه ام تنها تو را

دارد ، کاش لحظه ای مرا باور میکردی و

لحظه ای به درد این دل گوش میکردی.
نمی دانی درون این دل بی طاقتم چه میگذرد ،

نمی فهمی که از تو چه میخواهد ، نمیبینی

چقدر شب و روز دلتنگ تو است.
و ای کاش از دلم می پرسیدی چقدر تو را دوست

دارد، ای کاش درون این چشمهای

خسته ام قطره های اشک را میدیدی.
بگذار لحظه ای این دل عاشقم برای تو دردش را

بگوید ! گوش کن ببین چه می گوید و چه میخواهد.
این دل عاشقم می گوید هیچگاه

رهایش نکن و او تنها تو را میخواهد.
هیچگاه مرا درک نکردی ، حتی لحظه ای دردهای قلبم

را گوش نکردی و همیشه تنها خودت دردهایت را برایم

میگفتی ، در حالیکه نمی دانستی این دل من هم پر از درد است.
هیچگاه از من نپرسیدی چقدر تو را دوست

دارم ، تنها تو میگفتی چقدر دوستم داری.
ای کاش مرا باور میکردی ، قطره های اشک را از

گونه هایم پاک میکردی و لحظه ای به

حرفهایم گوش میکردی ، مرا آرام میکردی.
هیچگاه نفهمیدی چقدر دوستت دارم، هیچگاه!



دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : vahid       

چه بی صدا رفت
چه آرام و بی ریا رفت
او رفت ، اما از  قلبم هیچگاه نرفت.
روزها رفتند، اما یاد او از خاطره ها نرفتند .
خورشید رفت ، غروب آمد ، اما نام او

از دلم نرفت و مهرش همیشه در  کنج دلم ماند.
او هست اما نیست ، او در

قلب من است اما در  کنارم نیست.
او رفت ، سهم من از رفتن او

قطره های بی گناه اشکهای من بود.
او رفت اما هنوز قصه پا برجاست ، زندگی

تمام نشده ، صدایش همیشه برایم آشناست.
او رفت ، اما من هنوز هستم ، او هست ،

زیرا من نیمه ی دیگری از او هستم.
ما یکی هستیم ، او رفت اما هنوز به عشق هم زنده

هستیم ، او نیست ، اما به عشق هم عاشق هستیم.
دسته گلی از گلهای نرگس چیده ام ، به یادت در

طاغچه ی اتاق گذاشته ام ، عطر تو همیشه در اتاقم

پیچیده ، یاد تو هنوز از خاطر گلها بیرون نرفته.
آن زمان که تو بودی ، دنیا برایم بهشت بود ، این تقدیر

و سرنوشت بود که تو رفتی ، اما هنوز هم دنیا

برایم زیباست ، زیرا یاد تو همیشه در دلهاست.
او رفت ،
چه بی صدا رفت ،
چه آرام و بی ریا رفت…



جمعه 26 فروردين 1390برچسب:, :: 22:18 ::  نويسنده : vahid       

جاده های بی کسی رو طی می کردم آروم آروم ... 

 

چقدر تنها بودم ... 

 

با تنهایی بودم و آرزو برایم معنایی نداشت ... 

 

روز و شب برایم تفاوتی نداشت و گذر عمر مرا با خود می برد ... 

 

هیچ کس نبود تا این گونه عاشقانه برایش درد و دل کنم ... 

 

هیچ کس نبود تا این گونه زندگی را برایم معنا کند ... 

 

هیچ کس نبود تا این گونه عاشق و سرگردانم کند ... 

 

هیچ کس نبود تا تنهاییم را برایش زمزمه کنم ... 

 

تا این که تو آمدی !!! 

 

آمدی و مرا از جاده های بی کسی و تنهایی رهایی دادی ... 

 

حال روزها را از پی هم یکی یکی می شمارم تا دوباره ببینمت ... 

 

 

تا دوباره دیدنت رنگی باشد بر این روزگار بی رنگم !!! 

 

حال گذر عمر برایم شیرین است ... 

 

چرا که یا در کنار تو ام یا به یاد تو ! 

 

حال تو هستی تا به درد دلم گوش کنی ...

 

تو هستی ... 

 

تو هستی که این گونه زندگی برایم زیبا شده ... 

 

جانان من ، مهربان من ،  تو هستی که این گونه عاشق و سرگردان شده ام ... 

 

تو هستی تا آرام آرام در گوشت زمزمه کنم تنهاییم را !!! 

 

فقط یک کلام دیگر ؛ 

 

 

هستی که هستم ...

 



پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 20:39 ::  نويسنده : vahid       

امشب دوباره اومدم سراغت...

 

اما این خودم نبودم...این یکی دیگه بود...بهم گفتی..

 

گفتی که یکی دیگه رو دوست داشتی...گفتی که...

و گفتی الان دوستش نداری،اصلا! گفتی که...

 

چقدر بده که آدم احساس کوچیک شدن بکنه جلوی دلش!

 

 من شرمنده ی دلمم! شرمنده ی دلمم چون ارزونیه  تو کردمش!

 

چون به راحتی ازش گذشتم.چون هربار تو غرورت رو انداختی جلو،

 

من به دلم اصرار کردم تا هیچی نگه..

 

خدایا...

 

من دیگه روم نمیشه به دلم بگم نگران نباش درست میشه.

 

شرمنده ام!

 

تو به راحتی امشب حرفت رو زدی اما...نفهمیدی که

این منم! تو داشتی به خودم از خودم می گفتی.

 

من بخاطر تو حاضر بودم هرکاری کنم.

 

تو به من گفتی دیگه نمیخوام که باشی و من رفتم! این کم نیست.هست؟

 

من ۱ سال از عمرم رو صرف تو کردم،

 

۱سال از همه ی آدمای دورم غافل بودم و تنها تو برام مهم بودی،

 

 ۱سال همیشه و همه جا از تو گفتم از تو...

 

 چرا اصلا من دارم این حرفارو به تو میگم؟

 

اینا که ربطی به تو نداره، اینا تقصیره خودم

بود که الکی تورو واسه خودم بزرگ کردم

 

تو واقعا هیچی نیستی! تو فقط یه آدمی،

مثل بقیه!!! مثل من مثل همونی که...

 

کاش میشد اینارو بخونی...

 

کاش می شد یه بار یه قطره اشکم رو برات

پست کنم، تا بفهمی چقدر برام ارزش داشتی

 

 که حاضر بودم برات حتی یه قطره از وجودم  رو هدر بدم.

 

کاش میخوندی و میدیدی چه به سر من آوردی

 

آخه نامرد مگه من چیکار کرده بودم ؟ هان ؟

 

الان تازه دارم حسی که تو نسبت به من داری رو تجربه میکنم.!.

 

دیگه شبا با رویا نمی خوابم.شبام میشه معمولی!

 

پس میشینم روی تختم،دفتر خاطراتم رو بر

میدارم،هندزفری رو میذارم تو گوشم،

 

روان نویس مشکیم رو بر میدارم و شروع میکنم به نوشتن...و می نویسم...

 

تا جایی که توان دارم...از تو...از خودم...از اون...از همه چی...

 

و می نویسم "هرچه بادا باد".

 

دیگه برام مهم نیست که تولدت رو تبریک بگم یا نه!

 

 دیگه برام هیچیت مهم نیست.دیگه برات دعایی ندارم.

 

 تو دیگه برای من معنایی نداری.نه خودت نه اسمت نه هیچیت!!!

 

 فقط بدون

 

  دل من سر راهی نبود......



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 14:41 ::  نويسنده : vahid       

گناهت را نمي بخشم ؛ نگاهت را نمي خواهم

گل مسموم عشقت را نمي بويم؛ لبانت را نمي بوسم

 

دگر افسانه ي عشق ترا با كس نمي گويم

دگر جادوي چشمانت به جانم بي اثر باشد

 

دگر آغوش گرمت بهر من مگشاي

كه اين مجنون سرگردان زعشقت بي خبر باشد

 

 

چه شبها بي تو در درياي غمها غوطه ور گشتم

چه شبها با خيالت از دو عالم بي خبر گشتم

 

به دنبال تو ، من آواره بر هر كوي و در گشتم

به اميد وفايت هر زمان آشفته تر گشتم

 

نگاه گاه گاه تو قرار از من ربود آخر

ولي افسوس عهدم را شكستي بي وفا !

اما چه زود ، آخر ....!

 

تو جانم را به سوزو ساز غمها آشنا كردي

تو اول بار آغوش محبت بهر اين بيچاره وا كردي

به طوفان بلا خود را رها كردي

 

نگاهت رنگ عشق و مهرباني داشت

دريغ از آن همه افسانه هاي تو

دريغ از آن همه شوقي كه افكندم به پاي تو

شكستي عهد عشق آسماني را

گل بي بوي عشقت را به دست ديگري دادي

 

 

ندانستي كه هرگز عاشقي چون من نخواهي داشت

ندانستي كه هرگز ديگري چون من برايت ؛ سر نخواهد داد

 

 

 

اگر يار جديدت سيم و زر دارد

اگر ديبا ؛ اگر الماس و ياقوت و گهر دارد

اگر او زيور از من بيشتر دارد

 

 

بدان ! الماس شوق من

بدان ! ياقوت اشك من

بدان! رخسار زرد من بسي از گنج هايش قيمتي ارزنده تر دار

 

تو گر عشق مرا اين سان به باد نيستي دادي

تو گر ويرانه كردي آشيانم را

تو گر نشنيدي آواي فغانم را

تو گر دادي به طوفان جسم و جانم را

 

 

بدان ! من هم دگر در آرزوي بوسه اي جان نمي بخشم نگاهت را

نمي جويم لبانت را نمي بوسم

 

دگر افسانه ي عشق ترا با كس نمي گويم

 

اگر عمري وفا كردم

پشيمانم ؛ تو را ديگر رها كردم

 

پشيمانم ؛ پشيمانم



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 14:0 ::  نويسنده : vahid       

اگه غمگين باشم دليل اين غم تويي

 

اگه خنده رولبام موج بزنه درياي مواجم تويي

 

اگه اشك ازروگونه هام چكه كنه ابربهاري تويي

 

اگه توخواب باشم بدون توروخواب مي بينم

 

اگه بيدار باشم مي خوام كنارتوباشم

 

اگه تو جمع باشم حرف تورو پيش مي كشم

 

اگه تنها باشم مي خوام به ياد توباشم

 

اگه تمام زندگيمو به يادتومي گذرونم

 

درعوض فقط از تويه چيزمي خوام

 

مي خوام كه حس خوبتو راهي قلب من كني

 

مي خوام كه توي شاديات يه لحظه يادمن كني



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : vahid       

مي رسدروزي كه فرياد وفا را سر كني

 

مي رسد روزي كه احساس مرا باور كني

 

مي رسد روزي كه نادم باشي از رفتار خود

 

خاطرات رفته را تو مو به مو از بر كني

 

مي رسد روزي كه بي من سر كني

 

مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني

 

مي رسد روزي كه تنها در كنار خاطرم

 

شعر هاي گفته ام را دو به دو از بر كني

 

مي رسد روزي كه در صحراي خشك بي كسي

 

نامه هاي كهنه ام را با اشكهايت تر كني

 

مي رسد روزي كه نام تو بميرد بر لبم

 

ان زمان احساس امروز مرا باور كني...



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 13:56 ::  نويسنده : vahid       

دختري بود نابينا

که از خودش تنفر داشت

که از تمام دنيا تنفر داشت

و فقط يکنفر را دوست داشت

دلداده اش را

و با او چنين گفته بود

اگر روزي قادر به ديدن باشم

حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم

عروس حجله گاه تو خواهم شد »

 

و چنين شد که آمد آن روزي

که يک نفر پيدا شد

که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد

و دختر آسمان را ديد و زمين را

رودخانه ها و درختها را

آدميان و پرنده ها را

و نفرت از روانش رخت بر بست

 

دلداده به ديدنش آمد

و ياد آورد وعده ديرينش شد :

بيا و با من عروسي کن

ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام

 

دختر برخود بلرزيد

و به زمزمه با خود گفت :

اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟

دلداده اش هم نابينا بود

و دختر قاطعانه جواب داد:

قادر به همسري با او نيست

دلداده رو به ديگر سو کرد

 

که دختر اشکهايش را نبيند

و در حالي که از او دور مي شد گفت

پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 8:52 ::  نويسنده : vahid       

 اگه از تو ننوشتم  فکر نکن سرم شلوغه...

 

توی زندگی یه وقتا  تنهایی رمز عبوره...

 

اگه از چشمات گذشتم  فکر نکن عاشق نبودم...

 

مطمئن باش توی دنیا  دل به تو سپرده بودم...

 

خیلی سخته بگی میرم  وقتی  که  می خوای بمونی...

 

وقتی می خوای تو خیالت  شعرای قشنگ بخونی...

 

من گذشتم از تو اما  تو همیشه بهترینی...

 

مثل اشکی واسه چشمام  موندگاری و صمیمی...

 

من می خواستم تو خیالم  از تو تا ابد بخونم...

 

تنها باشم بی حضورت  رازچشماتو بدونم...

 

من می خواستم واسه دردام  تنهایی خونه بسازم...

 

با نت های مهربونیت  شعرای قشنگ بسازم...

 

می دونستم وقتی میرم  دیگه تا ابد غریبم...

 

حتی واسه چشم خیست بی وفاترین فریبم...

 

شاید امروز که سیاهی  رخنه کرده تو وجودم...

 

بدونم که راستی راستی  روزی عاشق تو بودم...

 

 

 



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 8:45 ::  نويسنده : vahid       

Where do i begin

 

از کجا آغاز کنم؟

To tell the story Of how great love can be.

 

برای گفتن این داستان که یک عشق تا چه حد می تواند عظیم باشد

 

 

The sweet love story,That is older than the sea.

 

داستان شیرین عشق که از دریا نیز قدیمی تر است

 

 

That sings the truth,about the love she brings to me.

 

که ترانه حقیقت را می خواند آنچه که او از عشق برایم می آورد

 

Where do i start?

 

از کجا شروع کنم؟

With the first hello,She gave the meaning.

 

با اولین سلام او منظورش را فهماند

 

To this empty world of mine,That never did,Another love another time.

 

در این دنیای پوچ من تا کنون نبوده ام درعشقی دیگر و باری دیگر

 

 

She came into my life,And made a living fine.

 

او به درون زندگی من آمد و زندگی خوبی برایم ساخت

 

 

She fills my heart,With very special things.

 

او قلبم را پر میکند با چیزهای بسیار مخصوص خود

 

With angel songs,With wild imaginings.

 

با ترانه یک فرشته با تصوراتی از شوق

 

 

She fills my soul,With so much love.

 

او روحم را فرا می گیرد با عشقی فراوان

 

 

That anywhere i go,Im never lonely.

 

هرگز تنها نیستم به هر کجا که میروم

 

 

Whom With her along,who could be lonely.

 

کسی که با او باشد چگونه می تواند تنها باشد

 

 

I reach for her hand,Its always here.

 

همیشه اینجاست دستانش را لمس میکنم

 

 

How long does it last,Can love be measured.

 

چه زمانی باقی است تا بتوان عشقی را اندازه گرفت

 

 

by the hours in a day?I have no answers no.

 

با ساعات یک روز؟من پاسخی ندارم ، نه

 

 

But this much i can not say,I know ill need her.

 

اما بیش از این نمی توانم بگویم می دانم که به او نیاز خواهم داشت

 

 

till this love song burn away,And she;ll be there.

 

تا این آهنگ عشق به سوختنش ادامه می دهد و او در انجا خواهد بود

 



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 8:41 ::  نويسنده : vahid       

آخرین تکه قلبم را به پروانه ای دادم که رنگ پرهایش سوی دیدن را از من گرفت ، به او دادم چون از تمامی چیزهای دور و برم پاکتر بود ، حتی آبی تر از حوض آبی کلبه ی تنهایی ام کاش طوفان شادیت از پشت این دیوار تنهای می وزید و این تک درخت کهنه انتظار که در وجودم ریشه افکنده را از بیخ میکند

اگــــــــــه بــــــی تـــــو تنهـــــــــا گوشـــــــــــــــــــه ای نشستـــــــــــــــــــــــــــــــــــم

تویـــــــــــی تو وجـــــــــــــــــــودم بی تــــــو با تو هستـــــــــــــــــــــم

اگـــــه سبــــــز سبـــــــزم تو هجـــــــوم پایـــــــــــــــــیز

ذره ذره مـــــــــــن از تو شــــــــــده لبریــــــــــز

ای همیشـه همدم واســه درد دلهـــــــام

عطر تو همیشه جاری تو نفسهام

ای که تار و پودم از یاد تو بی تاب

با منی ولی باز دوری مثل مهتاب

بی تو با تو بودن شده شب و روزم

بـــی تو امـــــا یادت با منــــــه هنــــــــــوزم

تـــویی تــــــوی حرفـــــــام تــــویی تو نفسهــــــــام

ولــــــی جـــــای دستـــــــات خالیــــــه تـــــــو دستـــــام

مـــــــــن بـــه شــــــــــــوق و یـــــــاد بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارون

زنـــــــــــــــــــــــــــــــده ا م وپـــــــــــــژمــــــــــــــــــــرده نمیشــــــــــــــــــم

تشنــــــــــــــــه یـــــــــــــــــــــه قطـــــــــــــــــــــــــــــــــــره امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

زرد و دل آزرده نمیشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سختــــــــه وقتـــــــــی تــو غزلهـــــــا از مـــن و تـــــــــو واژه ای نیســـــــــــــــت

سختـــــــه بـــــــی تـــــــو بـــــــــــــا تــــــــو بـــــــــــــــــودن

سختـــــه امـــــا چـــــــــارهای نیســـــــــــــــــــت

بـــی تو با تو بودن شـــده شـــب و روزم

بــی تو اما یادت با منــه هــــــنوزم

تویی توی حرفام تویی تو نفسهام

ولی جای دستات خالیه تو دستام

 

 



چهار شنبه 17 فروردين 1390برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : vahid       

بنشین در کنارم ، دستهایت را

بگذار در دستهایم ،نگاه کن به چشمهایم
نگاه کن
بیشتر نگاه کن ….
با تمام وجود دوستت دارم
با تمام وجود تو را میپرستم
من که تنها تو را دارم ، جز تو کسی را نمیخواهم
دلت هوای آغوشم کرده ؟ بیا که من خیلی وقت

است دلم به هوای دیدنت بهانه آغوشت را کرده!
احساس پر از عشق ، همین است آرامش ، همان آرامشی

که از تو میخواستم ، همان رویایی که همیشه آرزو میکردم
با   تمام   وجود   حس    میکنم   تو    فقط    مال   منی
این سکوت است که آمده تا تنها صدای

تپشهای قلب هم را بشنویم، تا آرامتر شویم
امروز روز من و تو است مثل

روزهای دیگر که روز ماست
روزهای با هم بودن مقدس است ، هر روز ما روز عشق است!
روز به هم رسیدن ،روزی که با تمام وجود خوشبختی

را حس کردم ،و شب و روز شکر

میکردم او را که تو را به من داد
تو را دارم ، برای همیشه ای همنفسی که با تو نفس

میکشم جان میگیریم و عاشقانه زندگی میکنم
عاشق زندگی ام ،چون زندگی من تویی

عاشقم ، عاشق عشقم چون عشق من تویی
عاشق باران زیرا در زیر باران

یا با تو هستم یا به یاد تو
عاشق غروبم چون آتش عشقت را در دلم

شعله ور میکند ،آرزوهایم را زیباتر میکند
عاشق همه روزها ، ساعتها و لحظه های

زندگیم چون تو را دارم عزیزم
عزیزمی ، عشقمی ،هستی منی ، الهی من فدای

خنده هایت ، اشکهایت ، نگاه مهربانت ، حرفهایت شوم
بیا در آغوشم ، هیچگاه از کنار من نرو ،هیچگاه

دستهایت را جدا نکن از دستهایم ، همیشه

بمان تا من نیز زندگی کنم به عشق بودنت !
به عشق بودنت سالیان سال زندگی کردن را دوست

دارم ، دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم ،

عاشق تو بودن را دوست دارم
لبهای سرخت را بر روی لبانم بگذار تا به اوج عشق

برسیم ، تا بگویم به تو که لباهایت به شیرینی روزهای

زیبای زندگیست ، آغوشت آخرین

سرپناهم در لحظه های عاشقیست!
بیشتر نگاهم کن ، که نگاهت مرا دیوانه میکند ، بگذار

من دیوانه ، دیوانه شوم ، از اینکه

با توام  همان مجنون قصه ها شوم
بیشتر نگاهم کن… همیشه در کنارم بمان عشق من



درباره وبلاگ

نام : غم نام خانواگي:بيسیک نام پدر:درد نام مادر: پريشاني نام پدربزرگ : درويش تنها نام مادربزرگ : سلطان غم محل تولد:ويرون شهر تاريخ تولد:يكي از روز هاي باروني شماره شناسنامه : عدد تنهايي شغل:منتظر وضعيت فكري:فقط سوال جرم:افراط درعاشقي تاريخ جرم:روز اول خوشي ساعت جرم:شروع تپش قلب محل جرم :آشيان دوست علت جرم:فقط زندگي وزن:به سنگيني بغض چند ساله قد:كمتر از خاك رنگ چشم:صورتي رنگ مو:همرنگ درد تحصيلات:پايه آخر بد بختي مدت محکوميت : حبس ابد چراغم : شمع سقفم : اسمان مونسم : شب کارم : حسرت يادم : انتظار تو دردم : فراغ فريادم : سکوت ارزويم :ديدار تو زندگيم : فقط تو ادرس : خيابان غمستان – ميدان تنهايي – چهارراه بدبختي – خيابان رنج – کوچه غربت
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ๑۩۞۩๑ سرزمین عشق๑۩۞۩๑ و آدرس bia2sarzamine-eshgh.LoxBlog .ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content