๑۩۞۩๑سرزمین عشق ๑۩۞۩๑
دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 1:35 ::  نويسنده : vahid       

با تو بودن به من درس عشق را آموخت . با تو بودن وفادار ماندن را برایم معنا کرد . اینک قلبی دارم سرشار از محبت و عشق ، که همچو چشمه در وجود گرمت میجوشد. تو را که دارم ، زندگی مال من است ، حالا که عاشقم ، همه ی قلبت در اختیار من است. صدای گرمت آرامش وجود من است ، راز قلبهای ما کلام جاودانه ی عشق است. با تو بودن یعنی یک عمر به عشق تو زنده بودن . میگویند دنیا دو روز است ، حالا که تو مال منی ، دنیا برایم همیشگیست . از آن لحظه که تو آمدی ، یک لحظه نیز احساس تنهایی نکرده ام ، دیگر غمی نیست در قلبم ، همه ی قلبم را عشق تو فرا گرفته است . چه آرامشی دارم ، این زندگی را تنها با تو میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه نیز باور ندارم.
آهنگ زندگی ام صدای نفسهای تو است ، نفسهای تو
تضمین یک عمر زنده بودن من است. عشق یعنی تو ، جز تو در قلبم کسی جایی ندارد ، با تو یکرنگ هستم ، دو رنگی در عشق معنایی ندارد یک قلب دارم ، تو را دارم و یک احساس زیبا ، احساسم را تقدیم به قلبم میکنم ، تا ابراز کند به تو یک دنیا محبت و وفا… تو به من ثابت کردی که بهترینی ، دیگر به انتظار شکست نمی نشینم، ایمان آورده ام به تو ، دیگر به استقبال تنهایی نمیروم. با تو بودن به من آموخت که تا نفس در سینه دارم ، دوستت دارم.

 

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 21:18 ::  نويسنده : vahid       

کجا بنویسم اینهمه حرفهای عاشقانه را چگونه ابراز کنم اینهمه احساسات عاشقانه را نمیخواهم دیگر بر روی کاغذی بنویسم که میسوزد ، پاره پاره میشود نمیخواهم دیگر بر روی کاغذی بنویسم که روزی دورانداخته میشود اینهمه نوشتم ، اینک کجاست عاشقانه هایم؟ تو ندیدی قطره های اشکم را بر روی صفحه کاغذ ، تو ندیدی راز درونی قلبم را درون عاشقانه هایم. تو فقط خواندی و گفتی همه حرفهایت تکراریست تو فقط خواندی و گفتی اینها همه خیالیست آنگاه که عاشقانه هایم را خواندی ، آنها را دور انداختی . شاید اینک در گوشه ای از اتاق باشد ، شاید هم در گوشه ی انبار دلت خاک خورده باشد. کاغذ دفتر عشقم که سوخت انگار که دلم سوخت ، تو ندانستی که حرفهای دلم را با دلی پر از خون نوشته بودم. کجاست عاشقانه هایم ، هنوز در پی آنها هستم ! خاطرات زندگی ام همه آنجا بود. یک اتاق تاریک ، فضایی پر شده از عطر تنهایی ، قلمی که دیگر یاری نمی کند مرا ، قلمی خسته ، تا امروز نیز به امید من جوهرش به کاغذ نشسته . قلمی نا امید ، قلبی شکسته ، کجاست عاشقانه هایم؟ همه آنها مثل خاکستر بر زمین نشسته.

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 21:12 ::  نويسنده : vahid       

به جرم عاشقی در زندان دلتنگی ها اسیرم به جرم دوست داشتن آخر در اینجا میمیرم لحظه ای گرفتنت دستهایت برایم آرزو شده این انتظار زیادیست در این لحظه ها ، دیدن چشمهایت از دور دستها نیز برایم رویا شده به جرم عاشقی محکوم به تحمل این دلتنگی هستم، منی که تا به حال جنایتی نکرده بودم اینک در بند و زنجیر فاصله ها گرفتارم. لحظه ای حتی در خواب به ملاقات من بیا ، شب و روزم یکی شده ، روزهایم تاریک و شبهایم قیامت شده اینجا که هستم تنها صدای تپش قلبم را میشنوم . حس میکنم هر روز که میگذرد این تپش ها کمتر میشود. همچنان که ثانیه ها آرام و خونسرد در حال گذرند ، من در اینجا بی قرار و بی تابم. در انتظار روشنایی نشسته ام که از دلتنگی ها رها شوم ، خودم را ببینم و امیدوار شوم. اگر جرم من عاشقیست اعتراف میکنم که مجرمم. اگر محکوم به دلتنگی هستم ، گناه خویش را میپذیرم. سرنوشت برای من حبس ابد بریده است ، کار من از کار این دنیا گذشته است. من یک عاشقم ، دلم را در این راه فدا کرده ام ، دوستش دارم ، به پایش تا آخر عمر مینشینم  حتی اگر هیچگاه او را نبینم. تو که از دلم خبر نداری ، پس مرا محکوم نکن ، به انتظارم ننشین تا آزاد شوم ، من تا ابد میخواهم مجرمی باشم که در قلب مهربانت گرفتار باشم.

 


 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 21:8 ::  نويسنده : vahid       

صدایم کن ، که صدایت آرامش وجود من است.نگاهم کن ، که درون چشمانت برایم طلوع یک دنیا عشق و محبت است. دعایم کن ، که دعای تو تضمین فرداهای زیبای با تو بودن است. نوازشم کن ، که دستان پر مهرت گرمی گونه های سرد و خیسم است. باورم کن ، که با باور تو من عاشقترینم. اشکهایم را پاک کن ، حالا نگاهم کن ، کمی با من درد دل کن ، مرا آرام کن. بگذار سرم را بر روی شانه هایت بگذارم ، بگذار دستانت را بفشارم ، بگذارم بگویم چقدر دوستت دارم ، مرا باور کن. با آن چشمهای زیبایت نگاهم کن ای عشق من ، نگاه تو مرا دیوانه تر میکند. نگاه زیبایت را باور دارم ، زیرا درون آن یک دنیا محبت میبینم . نگاهت را باور دارم زیرا در نگاهت معنای واقعی عشق را می بینم و کلمه دوستت دارم را میخوانم و با تمام وجود حس میکنم که چقدر مرا دوست داری. با نگاه عاشقانه ات نام مرا صدا میکنی و میگویی که تنها مرا داری. با نگاه عاشقانه ات راز دلت را میدانم و میگویم که محرم رازهایت هستم نگاهم کن که نگاهت مرا به این باور می رساند که ما هر دو یک عاشق واقعی هستیم! با نگاه درون چشمهای زیبایت راز دلت را میخوانم و این را میدانم که تو بهترینی! تو همانی هستی که لایق منی. نگاهم کن ، با نگاهت صدایم کن، با صدایت آرامم کن. نگاهم کن ای عشق تا با نگاه به آن نگاه عاشقانه ات احساس خوشبختی کنم.

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 21:2 ::  نويسنده : vahid       

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا! پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من، اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ، بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ، اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها! بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ، بدجور گرفتی حالم را اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ، حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش! بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ، این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ، من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا! ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ، رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی…

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 20:57 ::  نويسنده : vahid       

امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم…

 



دو شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 20:4 ::  نويسنده : vahid       

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای صدای آهنگ عشق برایم غم انگیز است ، اما همیشه آن را گوش میکنم گاهی شنیدن حرفهایت برایم تلخ است ، اما دائم پیش خودم تکرار میکنم اگر روزی نباشی در کنارم ، برای من همیشه هستی روزی اگر بروی ، در قلبم همیشه خواهی ماند اینجا که هستم پر از دلتنگیست، حس نبودنت در کنارم خاطرم را پریشان کرده اما حس بودنت در قلبم دلتنگی و غم دوری ات را انکار کرده گاهی وقتی به دوری می اندیشم قلبم میلرزد، نکند که از من سرد شوی، نکند که با کسی دیگر همنشین شوی ، نکند که ما را فراموش کنی و عاشق کسی دیگر شوی… نباید بیش از این خودم را با این فکرها برنجانم ،عشق خودش پر از درد و رنج است! خلاصه این را بگویم برایت ، هر زمان که بخواهی میشوم فدایت
اگر تنهایم بگذاری باز هم مینشینم به پایت همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ، میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد همچنان ادامه داشته باشد…. 

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 20:29 ::  نويسنده : vahid       

کاش میشد زندگی همیشه با هم بودن بود در کنار هم ، با هم ، میساختیم رویای شیرینی که همیشه در سر داشتیم تو میگفتی از آرزوهایت ، من مینشستم به پای حرفهایت حس همیشگی من ، همان احساس قلبی تو است لحظه های ناب من در اعماق قلب مهربان تو است ساده تر مینویسم ، ساده تر حرف دلم را به تو میگویم تا لحظه هایمان نیز صاف و ساده بگذرد بیش از هر چیز بودنت مرا آرام میکند، وقتی نگاهم میکنی چشمهایت مرا خوشحال میکند کاش میشد زندگی همیشه اینگونه بود، نه درد دوری ، نه بی قراری و انتظار
هر زمان نیستی در کنارم، به شنیدن صدایت نیز قانعم، اگر روزی نشنوم صدای گرمت را،احساس بودنت در قلبم همیشه می تابد می تابد و لحظه هایم را گرم میکند، گاهی دستانم هوس موهای نرمت را میکند تا تو را نوازش کنم ، تا از قلبت خواهش کنم ، که همیشه با من بماند بماند و بخواند آواز همیشه ماندن را کاش میشد زندگی همیشه با هم بودن بود کاش میشد در کنار هم ، با هم ،به سادگی میگذشتیم از پلهای انتظار… من و تو با هم یکی شده ایم ، من و تو دو عاشقی شده ایم که به زندگی خواهیم گفت همیشه با همیم!



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 14:31 ::  نويسنده : vahid       

اشتباه کردم قلبم را به تو دادم ، دل بستم به تو و عهد عشق را با تو بستم اشتباه کردم آن روز که به تو گفتم به قلب من خوش آمدی اشتباه کردم اسیرت شدم ، دلتنگت شدم و به انتظار تو نشستم . بگذار چند روزی بگذرد و بعد قلبم را زیر پاهایت له کن، مرا از یاد ببر و فراموش کن. چه زود رفتی و دل به غریبه ای دیگر سپردی. چه زمانه بی وفایی شده ، قلب من چه ساده و تنها شده. اشتباه کردم که برایت از عشق گفتم ، چه با شور و شوق گوش میکردی حرفهایم را و میگفتی حرفهایم شیرین است ، صدایم دلنشین است. چه با اراده فریاد زدی که دوستم داری ، پس کجاست آن قلب مهربانت؟ اشتباه کردم رویای شیرین عشق را در خیالم با تو دیدم ، و عکس تو را در کنار عکس خودم نقاشی کردم.اشتباه کردم برایت نامه عاشقانه نوشتم ، تو هنوز نخوانده ، آن را پاره پاره کردی. پس کجاست آنهمه قول و قرار؟ آری گناه من عاشق شدن بود و اشتباه من با تو ماندن ، گناه خویش را میپذیرم و با خود عهد بسته ام که دیگر اشتباه نکنم. پشیمانم ، پشیمان از اینکه چرا حرفهای دروغین تو را باور کردم ، لبخند زدم و با تنهایی خداحافظی کردم. حالا تو به من لبخندی تلخ زدی و دستهای بی وفایت را از دور تکان داد و گفتی خداحافظ برای همیشه . میدانستم این عشق سرانجامی ندارد، میدانستم تو نیز مثل همه بی وفایی. پس خداحافظ برای همیشه.

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 14:7 ::  نويسنده : vahid       

دلت تنگ است  میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی برایت عذاب است میدانم ،  دوری برایت سخت است میدانم … اما برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم … گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … آرام باش عزیزم ، دوای درد تو گریه نیست! بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن …!
با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که تنهایی! گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .! گریه نکن چون  گریه تو را به فراسوی دلتنگی ها میکشاند ! گریه نکن که چشمهایم طاقت این را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی گونه های نازنینت ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را از گونه هایت پاک کنند .! گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم! گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم! حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن خیس و خسته شود؟ ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می باشم ،اگر  مرا دوست میداری و عاشق منی ، تنها یک چیز از تو میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و آن این است که دیگر نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند!زندگی ارزش این همه اشک ریختن را ندارد ، آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت نگه دار ، بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند … عزیزم گریه نکن چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد! وقتی اشکهایت را میبینم غم و غصه به سراغم می آید! وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید ! وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم! وقتی اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق خسته از پرواز ! گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم … سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم زمزمه کن عزیزم … من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!

 

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : vahid       

اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی،شاید باور نکنی تا این حد دیوانه وار عاشقت هستم ! اما باور کن ، چشمهایت را باز کن و حال و روز مرا ببین ، این بی قرار ها و لحظه شماری های مرا ببین درون غوغای عشق گم شده ام ، گمشده ای هستم که تنها  تو را میبینم ،و تنها تو میتوانی مرا پیدا کنی نه ادعای عاشقی دارم و نه شعار میدهم ، ردپای مرا ببین که به کجا میروم! میروم همان جایی که تو خواهی آمد ، مینشینم به انتظارت تا تو بیایی ، شاخه گلی را تقدیم به تو میکنم ، تو را می بوسم و نوازش میکنم ، تا تصویر عشق زیباتر شود ، تا هوای با هم بودن عاشقانه تر شود ما هر دو میدانیم مثل همه بی وفا نیستیم ، ما هر دو میدانیم اهل خیانت و بی وفایی نیستیم ما هر دو میدانیم آمده ایم که به عشق هم زندگی کنیم و با هم بمیریم! شاید این جمله شبیه قصه ها باشد ، شاید این حرفها تنها شعر و شعار باشد ، اما آنچه با ارزش است همان است که در دل من و تو است! همیشه در کنارت میمانم ، با من هم کنار نیایی باز هم عاشقت میمانم ، میدانم تو نیز همیشه با من میمانی، تو جایگاه واقعی خودت را میدانی گرچه جایگاهت بالاتر از قلب من است ، اما قلبم تا ابد مال تو است ، بمان و مرا یاری کن ، دلم را از  هر چه غم در این دنیاست خالی کن ! اگر بدانی جایگاهت کجاست، به آن اندازه که برایت میمیرم ، عاشقم میمانی !

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 1:37 ::  نويسنده : vahid       

چه لحظه زیبایی است آنگاه که تو در کنارمی. چه گرمایی دارد آن دستان مهربانت. آن لحظه که در کنارمی احساس میکنم که به تنها آرزوی زندگی ام رسیده ام. دلم میخواهد برای همیشه و تا ابد در کنار تو باشم و با گرمای عشق تو زندگی کنم عزیزم.  حتی یک لحظه نیز طاقت دوری تو را ندارم ای بهترینم.
چه آرامشی دارم آنگاه که سرم را بر روی شانه های مهربان تو میگذارم و تو نیز مرا نوازش میکنی و به من میگویی که دوستم داری. لحظه ای که در کنار تو هستم ، لحظه ای است که به اوج عشق می رسم و با تمام وجود عشق را حس میکنم. عاشقانه تو را در میان آغوش خویش میگیرم و برایت اشک میریزمو التماست میکنم که  هیچگاه مرا تنها نگذاری.  این قلب عاشقم بدجور به وجود تو نیاز دارد و دستانم تشنه گرفتن آن دستان گرم تو می باشند. چه لحظه عاشقانه ای است ، آنگاه که تو در آغوشمی و به من عشق و محبت می رسانی. در کنار تو بودن را برای همیشه میخواهم و میدانی که با عطر نفسهایت زنده ام. کاش برای همیشه در کنارم بودی و هیچگاه حتی یک لحظه نیز از من دور نمی شدی.
زندگی برایم با وجود تو زیباست و آنگاه که در کنار تو هستم زیباترین لحظه زندگی ام خواهد بود. آن لحظه است که دلم میخواهد هر چه احساس عاشقانه در وجودم است را به تو ابراز کنم. آن لحظه تمام رازهای عاشقانه در دلم فاش می شوند. چه لحظه زیبایی است آنگاه که با آن چشمان زیبایت به من نگاه میکنی و لبخند عاشقانه ای میزنی و مرا در آغوش خودت می فشاری. الهی من فدای آن چشمان زیبایت شوم ، فدای آن قلب مهربانی شوم که بدجور مرا عاشق کرده است. اگر می دانستی چقدر دوستت دارم بیشتر از همیشه قدر مرا می دانستی. قدر تو را می دانم ای تک ستاره آسمان زندگی و به وجود تو در قلبم افتخار میکنم. چه لحظه زیباتری است آنگاه که تو به من میگویی که دوستت دارم عزیزم.
این حس عاشقانه من است ، آن لحظه آتش عشق من آنقدر شعله ور می شود که مرا می سوزاند! دلم میخواهد بسوزم باز بگو که دوستم داری ای بهترینم.

 

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 1:32 ::  نويسنده : vahid       

دستهایم خالی ، شانه هایم پر از نیاز ، قلبم تنهای تنها ، سهم من از عشق ،آوارگی در سرزمین عشق
گرچه در کنارم نیستی اما امروز نیز مثل روزهای دیگر برایم روز عشق است. گرچه مرا تنها گذاشتی و رفتی اما هنوز در آسمان آبی عشق تنهای تنها پرواز میکنم. نام مقدس تو هنوز در قلبم است ، به یادت هستم و تنها مانده ام به عشق آمدنت. گرچه آمدنت خیالی بیش نیست ، اما قلب خوش خیالم همیشه به تو امید دارد. سهم من از روز عشق قطره های اشکم است. دلم تنگ است ، کاش بودی تا مثل همه عاشقان که دست در دستان هم گذاشته اند و روز عشق را به هم تبریک میگویند ، تو نیز دستهای گرمت در دستانم بود و روز عشق را به تو از صمیم قلبم تبریک میگفتم. افسوس که نیستی و من امروز تنها باید جشن عشق را در قلب تنهایم برپا کنم امروز باید بر سر خاکت بنشینم و زار و زار گریه کنم.
چرا نیستی، چرا تنهایم، و چرا اینگونه در غم نبودنت گریانم؟ هنوز هم عاشقم ، هنوز به عاشق بودنم افتخار میکنم و با وجود اینکه نیستی نام تو را از ته دل فریاد میزنم و میگویم دوستت دارم عزیزم.
هر جا هستی صدای فریاد مرا بشنو  و بدان که یک نفر در این دنیا دیوانه وار دوستت دارد!
دستهایم سرد سرد ، چشمهایم خیس خیس ، دلم از دلتنگی ات پریشان است، و تنها آرزویم دیدن چهره ماه تو است! گرچه در کنارم نیستی اما روزهای عشق همچنان میگذرد و مرا میسوزاند. دیگر به تنهایی عادت کرده ام ، دیگر از خدا تو را نمیخواهم و بازگشت تو را به سرزمین عشق محال میدانم. هر جا که هستی بدان که دوستت دارم و بدان که همیشه به عشق تو این زندگی سخت را سخت تر از گذشته سپری میکنم. آری امروز روز عاشقان است و من بر سر مزار عشق به عزایش نشسته ام.

 



دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, :: 18:24 ::  نويسنده : vahid       

آرزو دارم دستي در دستانم بود و مرا نوازش ميكرد اي كاش آن دست، دستان مهربان تو بود!آرزوي آغوش گرمي را دارم كه مرا در آغوش خود گيردودر اغوشش با من با صداي آهسته درد و دل كندو اي كاش آن آغوش، آغوش گرم تو بود!آرزوي يك بوسه را دارم!بوسه اي از سوي يك لب سرخ!از سوي كسي كه زندگي من است و با تمام وجود دوستش دارم كاش و اي كاش آن بوسه از سوي تو بود آرزوي پرواز دارم، پرواز از اين سرزمين بي محبت ميخواهم سفر كنم، سفر بسوي سرزمين خوشبختي هاو كاش همسفري بود، و آن همسفر من تو بودي! آه آرزوي شنيدن صداي نفسهايت را دارم
كاش فاصله اي نبود و كاش ما در كنار هم بوديم تا صداي نفسهاي گرمت را احساس كنم كاش مرزي نبود بين ما و اي كاش اگر هم مرزي بود آن مرز تو بودي!آرزو دارم دست درون موهايت كنم وبرايت در يك شب عاشقانه لالايي را بخوانم كاش اگر همبستري بود ، آن همبسترم تو بودي آرزو دارم حتي ازدور دست ها نيز چهره ات را ببينم، اما ! آرزو دارم تمام آرزوهايم را زنده كني آرزو دارم دستانت را بگيرم و بر لبانت بوسه زنم و بگويم كه خيلي دوستت دارم عزيزم  و اي كاش آرزوي من آن آرزوهاي من همه تو بودي تا ديگر نه آرزويي داشتمو نه ديگر رويايي را در سر داشتم

 



دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, :: 1:25 ::  نويسنده : vahid       

روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی

خویش دل بستم به قلب بی وفای تو
روزها میگذشت و بیشتر عاشقت میشدم، یک لحظه

صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدم
روزی تو را نمیدیدیم از این رو به آن رو میشدم!
گفتی آنچه که میخواهم باش ، از آنچه که میخواستی بهتر شدم
گفتی تنها برای من باش ، از همه گذشتم و تنها مال تو شدم
روزی آمد که من مال تو بودم و تو عاشق کسی دیگر
اینک تنها اشک است که از چشمان من میریزد
تنها شده ام ، باز هم مثل گذشته همدم غمها شده ام
راهی ندارم برای بازگشت ، به یاد دارم شبی

دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشت
نمیپرسم که چرا مرا تنها گذاشتی ،

نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتی
میدانستم تو نیز مثل همه
نمیبخشم تو را
دیگر مهم نیست بودنت ، احساس

گناه میکنم در لحظه های بوسیدنت
نمیبخشم تو را ، این تو بودی که روزی

گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو را
دنیا که سهل است ، تو حتی نفروختی به کسی دیگر مرا
مثل یک جنس کهنه ، دور انداختی مرا!
نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی

نگذشته که برایت تکراری شده ام
مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،

قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم
تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق

من ، میمانم با همان تنهایی و  غم
تو را نمیبخشم ، و اینک روزی آمده که

به خاطر تو حتی نمیریزد یک قطره اشکم!

 

 



دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:12 ::  نويسنده : vahid       

غمیکه تو دلمه اندازه یه عالمه
چه جوری بیان کنم درد دلو با کلمه
چه جوری بیان کنم درد بدل نهفتمو
یکی نیست تا که بگم حرف دل نهفتمو
تنگه دلم یه جای دنج گوشه میخونه میخوام
عاشقمو دیوونه ام همدم دیوونه میخوام
تنگه دلم یه جای دنج گوشه میخونه میخوام
عاشقمو دیوونه ام همدم دیوونه میخوام
چه سخته تشنه مردن کنار چشمه مردن
چه سخته خواستن اما به خواری جون سپردن
چه سخته گل بمیره در انتظار شبنم
چه سخته دل بمیره بنامرادی کم کم
کو دست مهربونی واسه نوازش دل
بده شراب نابی برای خواهش دل
تنگه دلم یه جای دنج گوشه میخونه میخوام
عاشقمو دیوونه ام همدم دیوونه میخوام
تنگه دلم یه جای دنج گوشه میخونه میخوام
عاشقمو دیوونه ام همدم دیوونه میخوام
تو راه پر خارو خسی
نه همدمی هم نفسی
تنها و غربت زده ام تو جاده های بیکسی
با غم کهنه دلم با کوله بار خستگی
دل بسته ام تا پای جون من با همه دلبستگی

کو دست مهربونی واسه نوازش دل
بده شراب عشقی برای خواهش دل
تنگه دلم یه جای دنج گوشه میخونه میخوام
عاشقمو دیوونه ام همدم دیوونه میخوام
تنگه دلم یه جای دنج گوشه میخونه میخوام
عاشقمو دیوونه ام همدم دیوونه میخوام
تنگه دلم یه جای دنج گوشه میخونه میخوام
عاشقمو دیوونه ام همدم دیوونه میخوام
تنگه دلم یه جای دنج گوشه میخونه میخوام
عاشقمو دیوونه ام همدم دیوونه میخوام
تنگه دلم



دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : vahid       

چه بی صدا رفت
چه آرام و بی ریا رفت
او رفت ، اما از  قلبم هیچگاه نرفت.
روزها رفتند، اما یاد او از خاطره ها نرفتند .
خورشید رفت ، غروب آمد ، اما نام او

از دلم نرفت و مهرش همیشه در  کنج دلم ماند.
او هست اما نیست ، او در

قلب من است اما در  کنارم نیست.
او رفت ، سهم من از رفتن او

قطره های بی گناه اشکهای من بود.
او رفت اما هنوز قصه پا برجاست ، زندگی

تمام نشده ، صدایش همیشه برایم آشناست.
او رفت ، اما من هنوز هستم ، او هست ،

زیرا من نیمه ی دیگری از او هستم.
ما یکی هستیم ، او رفت اما هنوز به عشق هم زنده

هستیم ، او نیست ، اما به عشق هم عاشق هستیم.
دسته گلی از گلهای نرگس چیده ام ، به یادت در

طاغچه ی اتاق گذاشته ام ، عطر تو همیشه در اتاقم

پیچیده ، یاد تو هنوز از خاطر گلها بیرون نرفته.
آن زمان که تو بودی ، دنیا برایم بهشت بود ، این تقدیر

و سرنوشت بود که تو رفتی ، اما هنوز هم دنیا

برایم زیباست ، زیرا یاد تو همیشه در دلهاست.
او رفت ،
چه بی صدا رفت ،
چه آرام و بی ریا رفت…



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 14:41 ::  نويسنده : vahid       

گناهت را نمي بخشم ؛ نگاهت را نمي خواهم

گل مسموم عشقت را نمي بويم؛ لبانت را نمي بوسم

 

دگر افسانه ي عشق ترا با كس نمي گويم

دگر جادوي چشمانت به جانم بي اثر باشد

 

دگر آغوش گرمت بهر من مگشاي

كه اين مجنون سرگردان زعشقت بي خبر باشد

 

 

چه شبها بي تو در درياي غمها غوطه ور گشتم

چه شبها با خيالت از دو عالم بي خبر گشتم

 

به دنبال تو ، من آواره بر هر كوي و در گشتم

به اميد وفايت هر زمان آشفته تر گشتم

 

نگاه گاه گاه تو قرار از من ربود آخر

ولي افسوس عهدم را شكستي بي وفا !

اما چه زود ، آخر ....!

 

تو جانم را به سوزو ساز غمها آشنا كردي

تو اول بار آغوش محبت بهر اين بيچاره وا كردي

به طوفان بلا خود را رها كردي

 

نگاهت رنگ عشق و مهرباني داشت

دريغ از آن همه افسانه هاي تو

دريغ از آن همه شوقي كه افكندم به پاي تو

شكستي عهد عشق آسماني را

گل بي بوي عشقت را به دست ديگري دادي

 

 

ندانستي كه هرگز عاشقي چون من نخواهي داشت

ندانستي كه هرگز ديگري چون من برايت ؛ سر نخواهد داد

 

 

 

اگر يار جديدت سيم و زر دارد

اگر ديبا ؛ اگر الماس و ياقوت و گهر دارد

اگر او زيور از من بيشتر دارد

 

 

بدان ! الماس شوق من

بدان ! ياقوت اشك من

بدان! رخسار زرد من بسي از گنج هايش قيمتي ارزنده تر دار

 

تو گر عشق مرا اين سان به باد نيستي دادي

تو گر ويرانه كردي آشيانم را

تو گر نشنيدي آواي فغانم را

تو گر دادي به طوفان جسم و جانم را

 

 

بدان ! من هم دگر در آرزوي بوسه اي جان نمي بخشم نگاهت را

نمي جويم لبانت را نمي بوسم

 

دگر افسانه ي عشق ترا با كس نمي گويم

 

اگر عمري وفا كردم

پشيمانم ؛ تو را ديگر رها كردم

 

پشيمانم ؛ پشيمانم



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 14:0 ::  نويسنده : vahid       

اگه غمگين باشم دليل اين غم تويي

 

اگه خنده رولبام موج بزنه درياي مواجم تويي

 

اگه اشك ازروگونه هام چكه كنه ابربهاري تويي

 

اگه توخواب باشم بدون توروخواب مي بينم

 

اگه بيدار باشم مي خوام كنارتوباشم

 

اگه تو جمع باشم حرف تورو پيش مي كشم

 

اگه تنها باشم مي خوام به ياد توباشم

 

اگه تمام زندگيمو به يادتومي گذرونم

 

درعوض فقط از تويه چيزمي خوام

 

مي خوام كه حس خوبتو راهي قلب من كني

 

مي خوام كه توي شاديات يه لحظه يادمن كني



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : vahid       

مي رسدروزي كه فرياد وفا را سر كني

 

مي رسد روزي كه احساس مرا باور كني

 

مي رسد روزي كه نادم باشي از رفتار خود

 

خاطرات رفته را تو مو به مو از بر كني

 

مي رسد روزي كه بي من سر كني

 

مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني

 

مي رسد روزي كه تنها در كنار خاطرم

 

شعر هاي گفته ام را دو به دو از بر كني

 

مي رسد روزي كه در صحراي خشك بي كسي

 

نامه هاي كهنه ام را با اشكهايت تر كني

 

مي رسد روزي كه نام تو بميرد بر لبم

 

ان زمان احساس امروز مرا باور كني...



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 13:56 ::  نويسنده : vahid       

دختري بود نابينا

که از خودش تنفر داشت

که از تمام دنيا تنفر داشت

و فقط يکنفر را دوست داشت

دلداده اش را

و با او چنين گفته بود

اگر روزي قادر به ديدن باشم

حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم

عروس حجله گاه تو خواهم شد »

 

و چنين شد که آمد آن روزي

که يک نفر پيدا شد

که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد

و دختر آسمان را ديد و زمين را

رودخانه ها و درختها را

آدميان و پرنده ها را

و نفرت از روانش رخت بر بست

 

دلداده به ديدنش آمد

و ياد آورد وعده ديرينش شد :

بيا و با من عروسي کن

ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام

 

دختر برخود بلرزيد

و به زمزمه با خود گفت :

اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟

دلداده اش هم نابينا بود

و دختر قاطعانه جواب داد:

قادر به همسري با او نيست

دلداده رو به ديگر سو کرد

 

که دختر اشکهايش را نبيند

و در حالي که از او دور مي شد گفت

پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 8:52 ::  نويسنده : vahid       

 اگه از تو ننوشتم  فکر نکن سرم شلوغه...

 

توی زندگی یه وقتا  تنهایی رمز عبوره...

 

اگه از چشمات گذشتم  فکر نکن عاشق نبودم...

 

مطمئن باش توی دنیا  دل به تو سپرده بودم...

 

خیلی سخته بگی میرم  وقتی  که  می خوای بمونی...

 

وقتی می خوای تو خیالت  شعرای قشنگ بخونی...

 

من گذشتم از تو اما  تو همیشه بهترینی...

 

مثل اشکی واسه چشمام  موندگاری و صمیمی...

 

من می خواستم تو خیالم  از تو تا ابد بخونم...

 

تنها باشم بی حضورت  رازچشماتو بدونم...

 

من می خواستم واسه دردام  تنهایی خونه بسازم...

 

با نت های مهربونیت  شعرای قشنگ بسازم...

 

می دونستم وقتی میرم  دیگه تا ابد غریبم...

 

حتی واسه چشم خیست بی وفاترین فریبم...

 

شاید امروز که سیاهی  رخنه کرده تو وجودم...

 

بدونم که راستی راستی  روزی عاشق تو بودم...

 

 

 



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 8:45 ::  نويسنده : vahid       

Where do i begin

 

از کجا آغاز کنم؟

To tell the story Of how great love can be.

 

برای گفتن این داستان که یک عشق تا چه حد می تواند عظیم باشد

 

 

The sweet love story,That is older than the sea.

 

داستان شیرین عشق که از دریا نیز قدیمی تر است

 

 

That sings the truth,about the love she brings to me.

 

که ترانه حقیقت را می خواند آنچه که او از عشق برایم می آورد

 

Where do i start?

 

از کجا شروع کنم؟

With the first hello,She gave the meaning.

 

با اولین سلام او منظورش را فهماند

 

To this empty world of mine,That never did,Another love another time.

 

در این دنیای پوچ من تا کنون نبوده ام درعشقی دیگر و باری دیگر

 

 

She came into my life,And made a living fine.

 

او به درون زندگی من آمد و زندگی خوبی برایم ساخت

 

 

She fills my heart,With very special things.

 

او قلبم را پر میکند با چیزهای بسیار مخصوص خود

 

With angel songs,With wild imaginings.

 

با ترانه یک فرشته با تصوراتی از شوق

 

 

She fills my soul,With so much love.

 

او روحم را فرا می گیرد با عشقی فراوان

 

 

That anywhere i go,Im never lonely.

 

هرگز تنها نیستم به هر کجا که میروم

 

 

Whom With her along,who could be lonely.

 

کسی که با او باشد چگونه می تواند تنها باشد

 

 

I reach for her hand,Its always here.

 

همیشه اینجاست دستانش را لمس میکنم

 

 

How long does it last,Can love be measured.

 

چه زمانی باقی است تا بتوان عشقی را اندازه گرفت

 

 

by the hours in a day?I have no answers no.

 

با ساعات یک روز؟من پاسخی ندارم ، نه

 

 

But this much i can not say,I know ill need her.

 

اما بیش از این نمی توانم بگویم می دانم که به او نیاز خواهم داشت

 

 

till this love song burn away,And she;ll be there.

 

تا این آهنگ عشق به سوختنش ادامه می دهد و او در انجا خواهد بود

 



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 8:41 ::  نويسنده : vahid       

آخرین تکه قلبم را به پروانه ای دادم که رنگ پرهایش سوی دیدن را از من گرفت ، به او دادم چون از تمامی چیزهای دور و برم پاکتر بود ، حتی آبی تر از حوض آبی کلبه ی تنهایی ام کاش طوفان شادیت از پشت این دیوار تنهای می وزید و این تک درخت کهنه انتظار که در وجودم ریشه افکنده را از بیخ میکند

اگــــــــــه بــــــی تـــــو تنهـــــــــا گوشـــــــــــــــــــه ای نشستـــــــــــــــــــــــــــــــــــم

تویـــــــــــی تو وجـــــــــــــــــــودم بی تــــــو با تو هستـــــــــــــــــــــم

اگـــــه سبــــــز سبـــــــزم تو هجـــــــوم پایـــــــــــــــــیز

ذره ذره مـــــــــــن از تو شــــــــــده لبریــــــــــز

ای همیشـه همدم واســه درد دلهـــــــام

عطر تو همیشه جاری تو نفسهام

ای که تار و پودم از یاد تو بی تاب

با منی ولی باز دوری مثل مهتاب

بی تو با تو بودن شده شب و روزم

بـــی تو امـــــا یادت با منــــــه هنــــــــــوزم

تـــویی تــــــوی حرفـــــــام تــــویی تو نفسهــــــــام

ولــــــی جـــــای دستـــــــات خالیــــــه تـــــــو دستـــــام

مـــــــــن بـــه شــــــــــــوق و یـــــــاد بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارون

زنـــــــــــــــــــــــــــــــده ا م وپـــــــــــــژمــــــــــــــــــــرده نمیشــــــــــــــــــم

تشنــــــــــــــــه یـــــــــــــــــــــه قطـــــــــــــــــــــــــــــــــــره امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

زرد و دل آزرده نمیشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سختــــــــه وقتـــــــــی تــو غزلهـــــــا از مـــن و تـــــــــو واژه ای نیســـــــــــــــت

سختـــــــه بـــــــی تـــــــو بـــــــــــــا تــــــــو بـــــــــــــــــودن

سختـــــه امـــــا چـــــــــارهای نیســـــــــــــــــــت

بـــی تو با تو بودن شـــده شـــب و روزم

بــی تو اما یادت با منــه هــــــنوزم

تویی توی حرفام تویی تو نفسهام

ولی جای دستات خالیه تو دستام

 

 



دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 2:8 ::  نويسنده : vahid       

از تابستان گرم تا پاییز برگ

ریزان ، از زمستان سرد تا انتظاری دوباره
و باز بهاری دیگر با طراوت و تازگی
بهار عاشقی ، پایان انتظار همیشگی
رنگ آبی آسمان ، صدای آواز

پرندگان ، بوی بهار می آید ، بوی آشنایی.
یک نفس تازه ، و باز سرود

عشق ، یک لحظه ی عاشقانه
این بهار با تو بهاریست ، این

سرسبزی با تو همیشگیست.
زندگی ام تنها با تو بوی بهار میدهد ، تصویر این

سرسبزی و طراوت تنها در کنار

تو جلوه گر یک صحنه ی زیباست.
 یک دنیا عشق و محبت در دل غنچه های

شکفته ، یک دنیا صفا و صمیمت در دل قلبها نهفته
ببین که پایان انتظارمان چه

زیباست ، این بهار سهم هر دوی ماست.
بهار من لحظه ی دیدار با تو است ، در آغاز شکفتن

غنچه ها ، هدیه ی من به

تو یک گلستان پر از گل است.
صدای تو ، صدای چهچه مرغ

عشق ، نوید آغاز یک سال پر از عشق.
و اما عشق تو را در تصویر سر سبز بهار میبینم ، چهره ی

آشنای تو را در میان شکوفه های درختان میبینم

و نام مقدس تو را در میان گلهای نرگس باغچه مینویسم.
حالا بهار زیبا میشود ، دل من

از غم و غصه ها رها میشود.
بهار عشق می آید و دل ما هوای آواز دارد ، من

برای تو میخوانم شعر عشق را ، تو فقط 

گوش کن این نغمه ی پر از عشق را .
عزیزم این بهار عشق همیشگیست ، دیگر به انتظار

صدای ناله ی آسمان نمینشینم که همین آسمان آبی دیدنیست.



دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 2:2 ::  نويسنده : vahid       

فراموش میکنم گذشته ها را ،روزها و شبها مینشینم

در گوشه ای ،تا همه بگویند که تو دیوانه ای.
آری من دیوانه ام ، تنهاتر از یک تنهای بیچاره ام .
فراموش میکنم لحظه های با تو

بودن را ، می اندیشم به این روزگار .
روزگاری بود که تو بودی و من نیز در قلب تو

بودم ، تو میگفتی مرا دوست

داری و من نیز عاشق تو بودم .
روزگاری بود که چشمهایم از غم دلتنگی تو بارانی

میشد ، شبهای من با حضور تو مهتابی میشد ، حالا

تو نیستی و من غرق دردها شده ام ، باران نمییارد

و من مثل کویر شده ام ،مرا رها کردی و رفتی

و اینک در این شهر بی محبت غریب شده ام.
تو که میدانستی من ساده ام و فریب را تو را

میخورم ، چرا کاری کردی که من حتی معنای

دلشکستن را نیز بدانم و از

صبح تا شب شعر جدایی بخوانم.
اینک که من اسیر عشق دروغین تو بودم ، با خودم

میگویم که ای کاش تو نبودی و گذشته ای نیز

نبود ، من تنها بودم و هیچ یادی از تو نبود.
فراموش میکنم  گذشته ها را ،برای خود میخوانم آواز

لالایی را ، تا به خوابی روم تا هر زمان که بیدار

شدم ، با خودم بگویم که اینها همه یک خواب بود.



دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 1:59 ::  نويسنده : vahid       

با باور تو باور کرده ام که

خوشبختم ، و لحظات عاشقی برایم زیباست.
با بودن تو احساس کردم آن گمشده را که

مدتها در جستجوی او بودم پیدا کرده ام.
با آمدن تو در قلبم گویا قلبم برای یک لحظه

نورانی شد…نوری از جنس محبت و عشق .
در این جاده ناهموار زندگی همسفرم باش ، دستهایت

را از من جدا نکن و تا پایان این

راه لحظه ای از من دور نشو .
وقتی تو همسفرم باشی ، دیگر غمی در این دل ندارم ، با

احساسی لبریز از عشق و آرامش به

این راه نفسگیر زندگی ادامه میدهم.
با بودن تو زندگی برایم

زیباست ، خوشبختی در گرو با تو بودن است.
با وجود تو ، زندگی را معنا کرده ام ، معنای

زندگی با تو پر از معناست عزیزم.
بیا و تنها برای من باش ، احساسات عاشقانه ات

را در این لحظه های زیبا برایم ابراز کن.
وقتی با آن صدای مهربانت از عشق برایم سخن

میگویی این دل برای تو تا آن سوی کهکشانها پر

می کشد. عشق با تو معنای واقعی یک عشق است.
تو را در میان ستاره های آسمان یافته ام ، تو

تنها ستاره درخشان و پرنور هستی.
تو را در میان گلستان باغ زندگی در میان تمام

گلها یافته ام ، تو زیباترین و خوشبوترین گل هستی.
با باور تو به این باور رسیده ام که بدون تو هرگز!
هرگز شوقی برای زندگی نیست ، راهی

برای نفس کشیدن نیست.
تو همنفس منی ، تو همانی که به لحظات سرد

زندگی ام با گرمای عشقت جان دادی.
وقتی تو  برای من باشی و من برای تو ، ما

هر دو تا ابد برای هم خواهیم بود.
با باور تو به این باور رسیده ام

که زندگی تنها با تو زیباست.



دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 1:55 ::  نويسنده : vahid       

زیباست این زندگی با تو ، فقط با تو .
زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، تنها در کنار تو.
زیباست لحظه غروب ، با تو ، فقط به یاد تو.
آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی

ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد.
دلم میخواهد آن لحظه که در کنار

تو هستم هیچگاه به پایان نرسد.
زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو.
زیباست لحظه ای که در زیر باران

قدم میزنم ، یا با تو و یا به یاد تو.
این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد

چون با تو و عاشق تو هستم.
این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه

میگذرد ، چون با تو و به یاد تو هستم.
خوشبخت است این قلب عاشق

من ، چون تنها تو را دوست دارد.
تنها تو را ، فقط تو را ، با تو می ماند ، عاشقانه

می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد.
میگویم دوستت دارم چون لایق این دوست

داشتنی ، فقط تو لایق این عشق بی پایان منی.
می گویم با تو می مانم ، عاشقتر

از همیشه ، فقط با تو ،
چون تنها تو سرپناه این قلب عاشق منی .
عشق من و تو ماندگار است ، تا ابد ، برای

همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم.
زیباست کلام عشق ، شیرین است لحظه های با

تو بودن ، فقط با تو ، و آن قلب مهربان تو.
عشق من و تو برای همیشه در خاطره ها و

یادها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پایان.
لبخند عشق همیشه بر لبان من

جاریست ، فقط با تو ، و به عشق تو.



درباره وبلاگ

نام : غم نام خانواگي:بيسیک نام پدر:درد نام مادر: پريشاني نام پدربزرگ : درويش تنها نام مادربزرگ : سلطان غم محل تولد:ويرون شهر تاريخ تولد:يكي از روز هاي باروني شماره شناسنامه : عدد تنهايي شغل:منتظر وضعيت فكري:فقط سوال جرم:افراط درعاشقي تاريخ جرم:روز اول خوشي ساعت جرم:شروع تپش قلب محل جرم :آشيان دوست علت جرم:فقط زندگي وزن:به سنگيني بغض چند ساله قد:كمتر از خاك رنگ چشم:صورتي رنگ مو:همرنگ درد تحصيلات:پايه آخر بد بختي مدت محکوميت : حبس ابد چراغم : شمع سقفم : اسمان مونسم : شب کارم : حسرت يادم : انتظار تو دردم : فراغ فريادم : سکوت ارزويم :ديدار تو زندگيم : فقط تو ادرس : خيابان غمستان – ميدان تنهايي – چهارراه بدبختي – خيابان رنج – کوچه غربت
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ๑۩۞۩๑ سرزمین عشق๑۩۞۩๑ و آدرس bia2sarzamine-eshgh.LoxBlog .ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content