๑۩۞۩๑سرزمین عشق ๑۩۞۩๑
یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:, :: 13:17 ::  نويسنده : vahid       

تو آخر خوب قصه هائی و یه رویای قشنگ

تو یه فرشته نجات توی کابوس وحشت خوابی

و یه دست مهربون برای نوازش گلبرگ...

تو یک حقیقتی، یک حقیقت بی پایان...

تو رقص دلربای ساقه های طلائی گندم تو موسیقی لطیف بادی...

تو یه غزل عاشقانه توی رساترین شعر ذهن کودکانه منی...

تو مثل قهر بی ریای نسترن، زیبا و جذابی ...

تو آشوب دلتنگی غم انگیز دریا برای رسیدن به لحظه غروبی...

تو مثل یه مروارید همخونه صدف نگاه منی...

تو مثل یه سکوت قشنگ رو دستای پر از نیایش گل های یاسی...

تو یک حقیقتی، یک حقیقت باور نکردنی...

یک وجود صبور و یک قلب پر از سخاوت...

تو شیرین ترین واقعیت زندگی منی...

تو با وقارترین و با غرور ترین نقطه شروع بهشتی خنده های منی...

تو یه باور قشنگی تو ذهن و قلب ناباور من...

تو یه حس لطیف تو سرسختی غربت آسمون خواسته های شیرین ر‌‌ؤیاهامی...

شیواترین کلام شاعرانه من

دوستت دارم... دوستت دارم...دوستت دارم...

تو زیباترین و بی نظیرترین قاب عکس دیوار خالی نفس های منی...

صدای تو زیباترین و شیواترین غزل بارون از آسمون پاک خداست...

لطافت طنین لحن مهربون صدای تو

توی خلوت سکوت تن من زیباتر از لحن قشنگ یک گیتاره...

تو دست نیافتنی ترین بهانه لحظه های پر از دلتنگی منی...

تو اولین لبخند زیبا رو لبهای غصه دار منی...

تو بهترین تکنواز آهنگ حضور بهار تو زمستون سرد دلمی...

تو عارفانه ترین نور چشمای بی فروغ منی...

تو مثل یه بوسه لطیف رو گلبرگ پاک گل شقایقی...

تو زیباترین و بی همتا ترین آرایش کلبه کهنه قلب منی...

تو زیبا ترین، مونس ترین و خواستنی ترین حقیقت دلربای زندگی منی...

دوستت دارم... دوستت دارم...دوستت دارم...

 



شنبه 13 فروردين 1390برچسب:, :: 7:1 ::  نويسنده : vahid       

دردی که در سینه دارم ، دوای آن وجود تو است!
آن فریادی که در سینه من برپاست ، فریادیست

که از اعماق قلب من است!
این تپشهای قلب من است که

با فریاد، تو را صدا میکنند!
تو را صدا میکنند و از تو یاری می جویند!
مرا یاری کن ، تو که دوای

دردهای منی ، قلب مرا تسکین کن!
ای تو که تنها نیاز منی ، مرا از

همه چیز و همه کس بی نیاز کن!
من که جز تو کسی ندارم ، مرا از این تنهایی رها کن!
رها کن مرا از غمهایم ، خاموش کن آتش غصه هایم ، به

تو پناه میبرم ای تنها پناه بی

کسی ها ، درهای رحمتت را به رویم باز کن!
سجده میکنم بر خاک تو ، اشک میریزم به

عشق تو ، ای تو که معنای واقعی یک عشقی!
هر گاه به تو پناه می آورم ، دیگر احساس بی کسی

نمیکنم ، نگاه کن به من خسته ، گوش کن  به درد این

دلشکسته ، دستهایم را بگیر و مرا یاری کن ،اگر تا

آخر عمر بخواهی با چشمهای خیسم

سجده میکنم به خاکت ، مرا آرام کن!
آن کسی که از او یاری میخواهم ، آن کسی که میدانم

همیشه با من است، هوای مرا دارد و با من وفادار

است ، او خدای آسمانهاست که همیشه یار و یاور من است!

 



جمعه 12 فروردين 1390برچسب:, :: 14:48 ::  نويسنده : vahid       

قلبی شکسته داشتم ، بی نفس بودم ،

مثل پرنده ای، اسیر در قفس بودم
تو مرا از زندان غمها رها کردی ،

دستهایم را گرفتی و از غمها رهایم کردی
چشمهای من همیشه خیس بود ، دلم مثل

تنهایی نفسگیر بود ، تو مرا آرام کردی
و به روشنی ها امیدوارم کردی.
تویی فرشته قلب من ، مرا تنها نگذار عشق من ،

منی که تنها به امید تو

نشسته ام ، نمیخواهم روزی

بیاید که ببینم در حسرت تو

نشسته ام و باز در هم شکسته ام.
ای تنها تکیه گاه من در لحظه های زندگی ، گذشته های

بی کسی را از یاد برده ام ، دلم را به قلب وفادار تو

خوش کرده ام ، سرپناه من باش که اگر از تو بی

وفایی ببینم ، دیگر نمیخواهم یک

لحظه نیز رنگ این زندگی را ببینم .
تو دیگر بی وفا نباش ، با ما با صداقت یار باش ،

من که جز تو کسی را ندارم ،تو را به آن

چشمهای زیبایت، اشکم  را در نیار.
جز یک قلب تنها ، چیزی در وجودم نیست که لایقت

بدانم ، این قلب هم مال تو ، میخواهم از

این لحظه تا آخرین نفس عاشقت بمانم.
بیا به آغوش هم پناه ببریم ، به

جایی که جایگاه ابدی ماست.



یک شنبه 12 فروردين 1390برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : vahid       

هر چه تو را نگاه میکنم سیر نمیشوم
با داشتن تو ، حتی با غصه های بازی این زمانه پیر نمیشوم
تو به من محبت برسان ، من با بی محبتی هیچکس دلگیر نمیشوم
تو تنها در قلب من باش ، در این راه نفسگیر زندگی ، همنفسم باش
قلبم با قلب هیچ غریبه ای درگیر نمیشود.
اسیری بودم در قفس تنهایی ،
حالا گرفتارم در قلب تو ،
مطمئن باش با هیچ کلیدی  آزاد نمیشوم
اشکم را در نیار ، نا امیدی را به قلبم نرسان ،
من با هیچ حادثه ای پشیمان نمیشوم
هر چه از نبودن بگویی ، من از بودن می گویم
هر چه از فاصله بگویی ، من از در کنار تو بودن میگویم
هر چه از من نفرت داشته باشی ، من از عشق تو میگویم
هیچگاه از عاشق بودن خسته نمیشوم
در خلوت عاشقانه ی من ، تو در رویاهای منی
ببین که با تو چه رویاهایی در سر دارم ،
عزیزم هیچگاه از این خیالات دلزده نمیشوم
روزی در خیال عشق تو بودم ،
تا تو را به دست نیاوردم بی خیال نشدم
با همان خیال خوش ، عاشقت شدم ،
با همان خیال ، همان آرزوی محال ،
در دریای بی کران عشقت غرق شدم.
هر چه تو را نگاه میکنم سیر نمیشوم ،
ای سرنوشت هر چه میخواهی با دلم بازی کن ،
من هیچگاه بازنده نمیشوم!

 



یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, :: 18:14 ::  نويسنده : vahid       

منم یک عاشق ،عاشقی دلشکسته و تنها
مدتیست که چشمهایم روی ماه تو را ندیده است
مدتیست که چشمهایم درونش

جز سیل اشک چیزی را ندیده
منم یک بی قرار ، چشم انتظار ….

هنوز طاقتم به سر نرسیده.
منم یک بی پناه ، دیگر هیچ راهی جز

پناه بردن به عشق خیالی تو نیست
اگر تنها راه از عشق تو مردن

است ، میمیرم تا از عشق تو مرده باشم.
منم یک گمشده ! گمشده ای در قلب تو ،

هم خودم را گم کرده ام هم راه عاشقی را.
هنوز دلم به نگاه تو خوش است ، هنوز

دلم به فردای پر از امید خوش است .
اگر این دلخوشی نبود ، دیگر نفسی نیز باقی نمود.
اگر بهاری نبود ، در همان خزان سرد با دنیا وداع میکردم .
منم یک عاشق ، عاشقی تنهاتر از یک تنها.
عاشقی غمگین تر از یک شکست خورده.
هنوز دلم به گرفتن دستهای تو خوش است ، اگر

تو نبودی دیگر هیچ دلخوشی در وجودم نبود.
منم یک عاشق … عاشقی دلشکسته و بی پناه.
منم یک دلتنگ ، یک بی تاب ! دلتنگ لحظه

دیدار ، بی تاب رسیدن به یک راه بی پایان.
اگر طلوعی نبود ، غروب من همیشگی بود …

اگر بارانی نبود ، کویر دلم ماندگار بود.
گرچه از این دنیا بیزارم ، اگر تو

نبودی از زندگی نیز بیزار بودم.
منم یک عاشق  بی قرار ،  بی قرار لحظه ای

تو را یافتن و برای همیشه در کنار تو بودن.



شنبه 6 فروردين 1390برچسب:, :: 19:31 ::  نويسنده : vahid       

همیشه با همان ترانه ای که با آن اشک

میریختی ، اشک میریزم و آرام می شوم.
همیشه آن ترانه را گوش میکنم و

به یاد خاطرات با تو بودن می افتم.
چقدر مرا آرام می کند …. دلم را

از غم ها و غصه ها خالی می کند.
بغضی که گلویم را می فشارد شکسته می شود.
انگار همین چند لحظه پیش بود که درکنارم بودی.
گوش میکنم به آهنگ دلنشین عشق ، و به

یاد لحظات زیبای با تو بودن می افتم.
به یاد آن لحظاتی می افتم که این ترانه را برایم میخواندی.
گوش کن به زمزمه این دل بی طاقت.
همیشه همان ترانه ای که هر روز آن را گوش

میکردی ، گوش میکنم و با شنیدن

آن لحظه به لحظه به یادت هستم.
از آغاز تا پایانش با چشمان خیس آن را گوش میکنم.
می خوانم همراه با ترانه ، گاهی

وقتها با آن فریاد میزنم.
فریاد میزنم و اشک میریزم و آنگاه که از فریاد

خسته میشوم آن را در دلم زمزمه میکنم.
بیا گوش کن به زمزمه این دل.
ترانه تو ، آغاز دلتنگی های من

است ، پایان غصه های من است.
ترانه تو ، صدای مهربان تو است ،  لحظه

زیبای در کنار تو بودن است.
بیا بخوان برایم ترانه عاشقی را ، بخوان تا آرام شوم ، بخوان

تا لحظه ای دوباره همنشین اشکهایم

شوم ، بخوان تا با تو بخوانم.
میخوانی ترانه عاشقی را ، میخوانم با تو

و گوش میکنیم به زمزمه دلهایمان.
زمزمه میکنم نام مقدست را ، همراه

با دل و هم صدای ترانه تو.



شنبه 6 فروردين 1390برچسب:, :: 19:26 ::  نويسنده : vahid       

جرم من عاشقی بود ، جرم

تو شکستن یک قلب عاشق.
در این دادگاه ،اعتراف میکنم اشتباه کرده ام که

عاشق شدم…. اما تو همچنان سکوت کرده ای.
کاش تو نیز اعتراف میکردی که قلبم را شکستی، شاهد

قلب شکسته ام، دو چشم خیسم است.
اشتباه کردم که قلب کوچک و پر از دردم را وارد

این بازی پوچ کردم ، نمیدانستم این بازی برد و باخت

دارد ، زیرا من تنها به لحظه هایش می اندیشیدم.
با اینکه می دانستم عشق دلتنگی ، اشک ، غم ، غصه

و جدایی دارد  اما باز عاشق شدم، عاشق شدم

و در پایان نیز  قلبم به عزای عشق نشست.
اگر جرم من عاشقی بود ، جرم تو سنگین تر

بود ، تو یک قلب عاشق را شکستی.
تو احساس را در وجود من کشتی و

زندگی ام را به مرز نابودی کشاندی.
حالا تو بگو ای سرنوشت ، قاضی این

دادگاه  ، من محکومم یا آن بی وفا.
سرنوشت چیزی نگفت ، چون خودش

در این بازی نقش داشت.
در این سوی دادگاه ، من سرگردان و در

سوی دیگر سرنوشت و آن بی وفا.
سرنوشت رای را به سود آن بی وفا اعلام کرد و

مرا محکوم به حبس ابد در قلب تنهایی ها کرد.
حالا من مانده ام و تنهایی ها. احساس آرامش میکنم

با اینکه در قلب تنهایی ها زندانی ام. نه غصه ای

از عشق در دل دارم و نه دلتنگ کسی میشوم.
نه انتظار می کشم و نه حسرت.
کاش از همان اول در این گوشه ، در کنار

یار با وفایم یعنی تنهایی اسیر میشدم.
کاش هیچگاه عاشق نمی شدم.
ای بی وفا تو مجرم بودی اما من محکوم

شدم و اینک تو آزادی و من اسیرم.
 آری سرنوشت ، مرا  اسیر تنهایی ها کرد اما

تو را در سرزمین خوشبختی ها رها کرد.



چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, :: 14:27 ::  نويسنده : vahid       

باران من ، روزی باریدی بر تن

خسته من ، قلب من شد عاشق تو!

همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده

کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت

در زیر باران بی قراری خیس میشوم

هوای چشمهایم ، هوای آمدنت

است ، از عشق تو دیوانه شدن ،

یک حادثه بی تکرار است

تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و

زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی

قلبم.... قلبم .... قلبم... تند تند، تند

تند ، میتپد به عشق آمدنت

چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت ...

تنها خیره شده است به آن سو!

آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور

نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است

ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ،

تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،

ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی

وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!

لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم

چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!

دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت

را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!

قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین .... قطره

قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم

این قطره های باران بود یا اشکهایم

خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم

خدیا چرا میلرزد پاهایم

خدایا چرا نمیشوند حرفهایم....

آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که

وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،

با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال

خودم نیست جای دیگری اسیر است

این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم

که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ،

دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ،

برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ،

هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد...

 

 



سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 15:18 ::  نويسنده : vahid       


تا چشمانت را دیدم دلم لرزید!
تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید!
پرنده ی تنها از قفس دلم پرید...
قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت

لبخندی زد و گفت شما عاشقید!
قلبم دوباره به لرزه افتاد ، قناری

عشق ، ترانه عاشقی را سر داد...
شعرهایم بوی تو را میداد ، خسته

نمیشدم هیچگاه از لحظه دیدار....
با این قلب و دلت عهدی بستم به نام عشقت!
چشمهایم خیره به چشمت ، دستم درون

دستت ، به خدا همیشه وفادار میمانم به عشقت!
این خزان با تو بهاری شده ، دلم برایت تنگ شده ،

در کنار تو بودن تنها آرزویم شده ، نامت ورد زبانم

شده ، عشق تو بهانه ای برای بودنم

شده ، رفتنت کابوس هر شبم شده !
خلاصه اینکه اگر باشی ، من

زنده ام ، اگر نباشی به خدا میمیرم!
قلبم میشنود صدای تپشهای قلبت را ، قلبم زنده

است ، با همین صدا ، با همین نوای آشنا....
با قلبت عهد بستم که همیشه عاشقت بمانم ، هیچگاه

جز نام تو ، اسم کسی دیگر را بر زبان نیاورم ، تو

اولین و آخرین عشق منی ، عهد بسته ام هیچگاه بهانه نیاورم!



سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 15:16 ::  نويسنده : vahid       

بیدار شو
ای داد و بیداد ، بیدار شو !

تو یک عاشقی هشیار شو!
خسته نشو ، این راه مال تو است ، با

من بیا، این همسفر وفادار تو است....
به خدا دلش گرفتار تو است ، نگاهش

همیشه به سوی تو است....
این دل درگیر تو است ، این

دل بسته به وجود تو زنده است!
در مرام عشق بی وفایی نیست  ، دل

دادن کار هر دلداری نیست!
این دنیا از ما بی خبر نیست ، این

ماییم که از  دنیا بی خبریم...
ای داد و بیداد ، بیدار شو ، تو

یک عاشقی هشیار شو...
نگذار جنون بیاید ، نگذار که این قلب بمیرد، نگذار

سیاهی جای او را در دلت بگیرد!
نگذار این ابر سیاه، آسمان آبی دلت را فرا بگیرد ، نگذار

تاریکی ها جای روشنایی ها را بگیرد!
ای داد و بیدار ، بیدار

شو ، تو یک عاشقی هشیار شو...
نا امید نشو ، که امیدت از همین دور دستها نیز

پیداست ، عمر عشق زودگذر نیست ، تا آخر دنیاست!
در مرام عشق رفتن نیست ، در مرامش دلشکستن

نیست ، این تو هستی که دل میشکنی ، حرفهای

مرا میفهمی؟ این تو هستی که چشمهای خیسش را نمیبینی!
بخواب که اینجا وقت خواب است ، چشمهایت

را بر روی هم بگذار که عشقهای این زمانه دیدنی نیست!

 

 



سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 15:13 ::  نويسنده : vahid       

عشق های این زمانه ، عشق نیست!
عشق بازیچه دست ما نیست!
عشقهای این زمانه ، پوچ است!
عشق حقیقی در قصه هاست ، عشق تو دروغ است!
دیروز عاشق من بودی ، امروز عاشق عشقی دیگر!
میگویند عشق ، تنها یک بار بوجود می آید!
یا ما دروغ میگویم یا آدمهای دیگر!
دیروز برای من میمردی ، امروز فدای قلبی دیگر
دیروز دیوانه ی من بودی ، امروز لیلای ، مجنونی دیگر
دیروز به من میگفتی دوستت دارم ، امروز به کسی دیگر
دیروز دلتنگ من میشدی ، امروز دلتنگ دلی دیگر
دیروز میگفتی که دنیای منی ، امروز دنیای تو،معشوقی دیگر

دیروز تکه کلامت تنها اسم من بود ، امروز

تکه کلامت عزیزم، با اسم زیبایی دیگر
دیروز طلوع شیرین زندگی ات بودم، امروز

غروب شیرینت در کنار یاری دیگر

دیروز در زیر تک درختی

خشکیده به انتظار من مینشستی ،
امروز در کنار باغی پر از گل به انتظار دلداری دیگر

دیروز با یک شاخه گل به دیدار من می آمدی ،
 امروز با دسته گلی پر، به استقبال همزبانی دیگر

دیروز دستهای مرا میگرفتی و در کنارم قدم میزدی ،
امروز در بستری نرم در آغوش همبستری دیگر

دیروز با حرفهای عاشقانه ات مرا آرام میکردی، با

من میخندیدی و مرا صدا میکردی ، میگفتی همه

زندگی منی و مرا لحظه به لحظه

عاشق خودت میکردی، اما امروز....

امروز سهم من از عشق دیروز ، تنهاییست !
امروز تنها هستم ، تو در کنار یاری دیگر
امروز به یاد دیروزم ، تو

به یاد همسفری دیگر
امروز به یاد دیروز گریانم ،  تو اشک

میریزی از شوق داشتن یاری دیگر
امروز من درد دلم را مینویسم ، تو

نامه ی عاشقانه برای عشقی دیگر



سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : vahid       


میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم!
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم!
میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم!
مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،
تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم!
میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم

در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم!
دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا

از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد!
بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا

نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر

تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم!
میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد!
یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید!
تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است!
تنها حسرت من در آن لحظه نگاه

به چشمهای زیباست است!
در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه

سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما

هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت!

 



سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 11:34 ::  نويسنده : vahid       

دیگر قلبم باور ندارد که عشقی در

این زمانه وجود دارد!عشق در قلبم
مثل یک خواب و رویا شده است ....

دیگر قلبی که یکرنگ ، یکدل و با وفا
باشد در این زمانه نیست!هر که آمد برای

مدتی در قلبم ماند ، مرا سوزاند و
بعد ، از این   قلب شکسته من سرد

شد و رفت....دیگر عشق های این
زمانه مثل عشق قصه ها واقعی

نیست! آنانکه ادعا می کردند عاشقند
قلبم را زیر پا له کردند !او که ادعا

می کرد مرا رها نمی کند ، مرا سوزاند
و در سرزمین تنهایی ها رهایم کرد!

دیگر درهای قلبم برای همیشه به روی
عشق بسته خواهد شد!اگر معنای عشق

دل شکستن است ، پس لعنت به عشق !
اگر رسم عاشقی این است که قلب آنکه

دوستش داری را بسوزانی و بعد از مدتی
رهایش کنی پس لعنت به تو که مرا در

این دنیای دروغین در به در کردی!
او که ادعا می کرد که تا

آخرین لحظه نفسهایش همسفر من
است ، رفیق نیمه راه شد ، او که ادعا

می کرد که در این دنیای بزرگ
تنها مرا دارد و با کسی نیست ، هم نفس

غریبه ای دیگر شد ، او که ادعا
می کرد که مرا دوست دارد و دیوانه وار

عاشق من است ، بی وفای بی وفا شد!
بعد از اینکه قلبم بارها عاشق شد و

در قلب بی محبت   دیگران اسیر
شد و برای مدتی در آن قلب های بی

محبت سوخت و زیر پا له شد چگونه
می توانم عشق را دوباره بپذیرم؟
عاشقی از ما گذشت ، دیگر بس

است هر چه ساختم  ویران شد!
دیگر بس است هر چه ماندم و

آخر سر نیز مثل شمع سوختم و
خاموش شدم!
کسی دیگر لایق این قلب شکسته من

نیست ، و دیگر حوصله ساختن
خانه عشق را ندارم چون می دانم روزی

این خانه دوباره ویران می شود!
میخواهم در دریاها تنها سرنشین قایق

زندگی باشم ، لحظه غروب
تنهای تنها نظاره گر غروب باشم ، در

کنار دریا بی آنکه کسی در کنارم
باشد قدم بزنم ، زیر باران بدون هیچ

چترو سرپناهی با تنهایی هایم باشم!
نه همسفری را میخواهم که رفیق

نیمه راهم شود ، نه هم نفسی را
میخواهم که روزی بی خیال من

شود و نه لیلایی را میخواهم که
با من بی وفایی کند !
دیگر عشق را نمیخواهم ، و محال

است که دوباره روزی با عشق
همسفر شوم!
دیگر عشق را قبول ندارم ، آن زمان

که عشق برای من زیباترین کلام
و قشنگترین لحظه بود گذشت ، اینک

  من یک مرد تنهای زخم خورده و
دلشکسته ام!
کسی که دیگر در سینه اش قلبی ندارد

تا کسی را دوست داشته باشد!

 



دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 2:8 ::  نويسنده : vahid       

از تابستان گرم تا پاییز برگ

ریزان ، از زمستان سرد تا انتظاری دوباره
و باز بهاری دیگر با طراوت و تازگی
بهار عاشقی ، پایان انتظار همیشگی
رنگ آبی آسمان ، صدای آواز

پرندگان ، بوی بهار می آید ، بوی آشنایی.
یک نفس تازه ، و باز سرود

عشق ، یک لحظه ی عاشقانه
این بهار با تو بهاریست ، این

سرسبزی با تو همیشگیست.
زندگی ام تنها با تو بوی بهار میدهد ، تصویر این

سرسبزی و طراوت تنها در کنار

تو جلوه گر یک صحنه ی زیباست.
 یک دنیا عشق و محبت در دل غنچه های

شکفته ، یک دنیا صفا و صمیمت در دل قلبها نهفته
ببین که پایان انتظارمان چه

زیباست ، این بهار سهم هر دوی ماست.
بهار من لحظه ی دیدار با تو است ، در آغاز شکفتن

غنچه ها ، هدیه ی من به

تو یک گلستان پر از گل است.
صدای تو ، صدای چهچه مرغ

عشق ، نوید آغاز یک سال پر از عشق.
و اما عشق تو را در تصویر سر سبز بهار میبینم ، چهره ی

آشنای تو را در میان شکوفه های درختان میبینم

و نام مقدس تو را در میان گلهای نرگس باغچه مینویسم.
حالا بهار زیبا میشود ، دل من

از غم و غصه ها رها میشود.
بهار عشق می آید و دل ما هوای آواز دارد ، من

برای تو میخوانم شعر عشق را ، تو فقط 

گوش کن این نغمه ی پر از عشق را .
عزیزم این بهار عشق همیشگیست ، دیگر به انتظار

صدای ناله ی آسمان نمینشینم که همین آسمان آبی دیدنیست.



دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 2:2 ::  نويسنده : vahid       

فراموش میکنم گذشته ها را ،روزها و شبها مینشینم

در گوشه ای ،تا همه بگویند که تو دیوانه ای.
آری من دیوانه ام ، تنهاتر از یک تنهای بیچاره ام .
فراموش میکنم لحظه های با تو

بودن را ، می اندیشم به این روزگار .
روزگاری بود که تو بودی و من نیز در قلب تو

بودم ، تو میگفتی مرا دوست

داری و من نیز عاشق تو بودم .
روزگاری بود که چشمهایم از غم دلتنگی تو بارانی

میشد ، شبهای من با حضور تو مهتابی میشد ، حالا

تو نیستی و من غرق دردها شده ام ، باران نمییارد

و من مثل کویر شده ام ،مرا رها کردی و رفتی

و اینک در این شهر بی محبت غریب شده ام.
تو که میدانستی من ساده ام و فریب را تو را

میخورم ، چرا کاری کردی که من حتی معنای

دلشکستن را نیز بدانم و از

صبح تا شب شعر جدایی بخوانم.
اینک که من اسیر عشق دروغین تو بودم ، با خودم

میگویم که ای کاش تو نبودی و گذشته ای نیز

نبود ، من تنها بودم و هیچ یادی از تو نبود.
فراموش میکنم  گذشته ها را ،برای خود میخوانم آواز

لالایی را ، تا به خوابی روم تا هر زمان که بیدار

شدم ، با خودم بگویم که اینها همه یک خواب بود.



دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 1:59 ::  نويسنده : vahid       

با باور تو باور کرده ام که

خوشبختم ، و لحظات عاشقی برایم زیباست.
با بودن تو احساس کردم آن گمشده را که

مدتها در جستجوی او بودم پیدا کرده ام.
با آمدن تو در قلبم گویا قلبم برای یک لحظه

نورانی شد…نوری از جنس محبت و عشق .
در این جاده ناهموار زندگی همسفرم باش ، دستهایت

را از من جدا نکن و تا پایان این

راه لحظه ای از من دور نشو .
وقتی تو همسفرم باشی ، دیگر غمی در این دل ندارم ، با

احساسی لبریز از عشق و آرامش به

این راه نفسگیر زندگی ادامه میدهم.
با بودن تو زندگی برایم

زیباست ، خوشبختی در گرو با تو بودن است.
با وجود تو ، زندگی را معنا کرده ام ، معنای

زندگی با تو پر از معناست عزیزم.
بیا و تنها برای من باش ، احساسات عاشقانه ات

را در این لحظه های زیبا برایم ابراز کن.
وقتی با آن صدای مهربانت از عشق برایم سخن

میگویی این دل برای تو تا آن سوی کهکشانها پر

می کشد. عشق با تو معنای واقعی یک عشق است.
تو را در میان ستاره های آسمان یافته ام ، تو

تنها ستاره درخشان و پرنور هستی.
تو را در میان گلستان باغ زندگی در میان تمام

گلها یافته ام ، تو زیباترین و خوشبوترین گل هستی.
با باور تو به این باور رسیده ام که بدون تو هرگز!
هرگز شوقی برای زندگی نیست ، راهی

برای نفس کشیدن نیست.
تو همنفس منی ، تو همانی که به لحظات سرد

زندگی ام با گرمای عشقت جان دادی.
وقتی تو  برای من باشی و من برای تو ، ما

هر دو تا ابد برای هم خواهیم بود.
با باور تو به این باور رسیده ام

که زندگی تنها با تو زیباست.



دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 1:55 ::  نويسنده : vahid       

زیباست این زندگی با تو ، فقط با تو .
زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، تنها در کنار تو.
زیباست لحظه غروب ، با تو ، فقط به یاد تو.
آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی

ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد.
دلم میخواهد آن لحظه که در کنار

تو هستم هیچگاه به پایان نرسد.
زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو.
زیباست لحظه ای که در زیر باران

قدم میزنم ، یا با تو و یا به یاد تو.
این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد

چون با تو و عاشق تو هستم.
این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه

میگذرد ، چون با تو و به یاد تو هستم.
خوشبخت است این قلب عاشق

من ، چون تنها تو را دوست دارد.
تنها تو را ، فقط تو را ، با تو می ماند ، عاشقانه

می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد.
میگویم دوستت دارم چون لایق این دوست

داشتنی ، فقط تو لایق این عشق بی پایان منی.
می گویم با تو می مانم ، عاشقتر

از همیشه ، فقط با تو ،
چون تنها تو سرپناه این قلب عاشق منی .
عشق من و تو ماندگار است ، تا ابد ، برای

همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم.
زیباست کلام عشق ، شیرین است لحظه های با

تو بودن ، فقط با تو ، و آن قلب مهربان تو.
عشق من و تو برای همیشه در خاطره ها و

یادها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پایان.
لبخند عشق همیشه بر لبان من

جاریست ، فقط با تو ، و به عشق تو.



یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:, :: 12:26 ::  نويسنده : vahid       

این دو جواهر درخشان ، این

دو کهکشان بیکران مرا عاشق کرد.
این چشمهای زیبایت مرا

شیفته ی با تو بودن کرد.
یک لحظه به آنها خیره شدم

و یک عمر اسیر قلبت شدم.
چشمهای زیبایت را دوست دارم ، هر

چه به آن خیره میشوم عاشقتر میشوم.
در عمق چشمانت میتوان به

اوج آرامش رسید ، میتوان

از دلتنگی ها رها شد ، قله ی

خوشبختی را دید و امیدوار شد.
چه دنیای قشنگیست چشمهای زیبایت ، چه

لحظه ی زیباییست خیره شدن به این دنیای بی همتا
نمیخواهم چشمهایت ستاره ای درخشان باشند که

هر کسی، به آن خیره شود و آن را مال خودش

بداند، دلم میخواهد چشمهایت دو گوهر درخشان

باشد که در صندوقچه ی قلبم پنهان باشد.
آنگاه که خیره میشوم به چشمهایت ، دلتنگی را در

قلبت حس میکنم ، میبینم امواجی از دریای اشک

را و چشمهای من نیز درون آن غرق میشوند.
اوج لحظه های عاشقی ، دیدن یک رویای همیشگی ، نه

اینبار دیگر خیال نیست ، اینبار یک

زندگی ، پر از خاطره های شیرین است.
چشمهای زیبایت از دور دستها نیز میدرخشد ، آنقدر

درخشان است که برق آن

چشمهای مرا نیز نورانی میکند.
بیا تا خیره شوم به این دنیای زیبا ، بگذار

ببینم تو را تا لحظه ی طلوع فردا.
اوج لحظه های دلتنگی ، آغاز فاصله هاست ، اما

برق چشمانت در دل آسمان است ، ستاره هایی که

دیگر نوری ندارند آنگاه که

چشمهایت خیره به آسمان است.
چشمهای زیبایت را همیشه دوست دارم ، زیرا

بدون آن زندگی ام تیره و تار است.

 



شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 22:28 ::  نويسنده : vahid       

تو همان نیمه گمشده ی منی که

مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودم
تو همان انتظاری، که

در نهایت به آن رسیدم…
تو ماه منی ، چه زیبا و نورانیست

شبهای تیره و تار با وجود تو
ای قشنگترین بهانه ، چه دلنشین

است بهانه های عاشقانه ی تو
گل من ، با آمدنت گلستان شد

آن کویر تشنه ی قلب من
تو همان شعری ، شعری که با

شنیدنش آرام میگیرد دل من
برایم بخوان هر شب ، تا آرام

روی هم رود پلکهای من…
دسته دسته چیده ام گلهای نرگس را برای تو
تا آن لحظه که می آیی آنها را با احترام

تقدیم کنم به چشمهای مست تو
عطر گلهای نرگس دیوانه میکند مرا ، حرفی

بزن، چرا اینگونه نگاه میکنی مرا
به تو مدیونم ای خدا ، این مهربانترین فرشته

ات بود که برایم فرستادی از آن سوی دنیا
ای دنیای من ، چه بی انتهاست آن نگاهت ، نمیتوانم

انتهای آن نگاه را ببینم ، به راستی که چه

کهکشان درخشانیست آن سوی چشمانت
تو همان آرزویی که در گذشته هر

گاه به آن فکر میکردم میخندیدم
با خود میگفتم محال است به این آرزو برسم
تو همان آرزوی دست نیافتنی منی که اینک در

کنارمی ،عزیز دلمی ، قلبمی ، که عاشقانه در سینه ام

میتپی و به من نفس میدهی ، جان میدهی ، زندگی میدهی .



شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 22:9 ::  نويسنده : vahid       

تو سرپناه منی در لحظه های بی کسی ، تو

قبله امید منی در لحظه های دلواپسی
به تو پناه می برم ای مادرم ، ای

تو تنها بهانه برای زندگی ام .
تویی تنها فرشته که

زندگی ام با تو مثل بهشته.
زندگی با تو چقدر شیرین است ، عشق

با تو معنای واقعی یک عشق است .
در لحظه های غم و غصه

تنها همدرد قلب شکسته ام تویی.
ای مادرم ، هستی ام ، یاورم شاخه گلی پر از محبت

و عشق را تقدیم به تو میکنم در این روز

زیبا ، روز تو ، بهترین روز زندگی ام.
هر چه در این روز بزرگ تقدیم

به تو کنم باز هم ناچیز است .
دستان مهربانت را میبوسم ، تا پاسخ محبتهایت را بدهم .
هر روز من ، تمام لحظه های زندگی ام ، روز تو

است ، هدیه من به تو در لحظه های زندگی

تا زنده ام پاسخ مهر و محبتت به من است.
تا لحظه ای که زنده ام هر چه که به تو محبت کنم باز

هم کم است ، محبتهای تو به اندازه

یک دنیا ، حتی بیشتر از آن است.
ای مادرم به تو پناه می برم ، ای یاورم ، به تو ایمان

دارم و تو را رفیق شب و روز زندگی ام میدانم.
بخوان برایم قصه مهر و محبتت را مثل

بچگی ، تا با صدای مهربانت به خواب روم.
با دستان گرمت گونه مرا نوازش

کن تا احساس آرامش کنم.
احساس کنم تا مادر هست هیچ غمی در زندگی

نیست ، تا مادر هست هیچ

لحظه تلخی در لحظه هایم نیست.
ای مادر تا تو هستی همه چیز

زیباست ، معنای محبت برایم بامعناست.
با مهر تو زندگی میکنم  و با محبتهایت نفس

میکشم ، پس با مهر و محبتت همیشه شادم.
تو یک عشق ماندگاری ، تو همچو

ماه روشن بخش شبهای مایی.
ای مادرم در این روز قشنگ ، در روز تو ، مثل همه

روزها میگویم که خیلی دوستت دارم ، دستانت را

میفشارم ، میبوسم و شاخه گلی با

یک دنیا محبت به تو تقدیم میکنم.



شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 19:40 ::  نويسنده : vahid       

در این حال و هوایی که بی تو هستم ، تنها

هستم ، چشمهایم بهانه میگیرد و شانه هایم به تکیه گاه نیاز دارد.
این چشمهای بهانه گیرم ، بهانه دیدن تو را میگیرند ، این

شانه های خسته به انتظار تو نشسته اند.
دستهای پر از نیازم به دستهای مهربان تو نیاز دارند.
من که به قلب تو پناه آورده ام ، مرا بی سرپناه

نکن ، شانه هایم به تیکه گاه نیاز دارند ، یک

تکیه گاه برای آرامش و یک فرصت برای در کنار تو بودن.
این آرامش را از من نگیر ،بگذار احساس کنم که دیگر

بی سرپناه نیستم ، بگذار احساس کنم که میتوانم

یک عاشق باشم ، عاشقی که برای رسیدن به تو بی

قراری میکند و میداند اینک که در قلب تو اسیر

است ، بدون تو دیگر زندگی برایش

به معنای خط آخر نفس کشیدن است .
نگذار به آخر خط برسم ، آنجایی

که دیگر به هیچکس امیدی ندارم .
مرا باور کن در این حال و هوایی که هستم ، احساس

درونی مرا در قلبت حس کن و بدان که شانه هایم

در این لحظه ها به تکیه گاه نیاز دارند ، تکیه گاهی که تو باشی .
آغوشم بی قرار است تا تو را در میان خودش بگیرد ، بفشارد

تا آرام کند قلبی که بی تاب است و آسمان چشمهایم

که مدتهاست ابری و دلگرفته است را آبی کند.
هنوز رنگ آبی آسمان چشمهایم را ندیده ام از

لحظه ای که تو آمدی طعم شیرین محبت و عشق را

نچشیده ام ، عاشق هستم، اما با

عشق، به آن لحظه های زیبا نرسیده ام .
بیا و سرت را بر روی شانه هایم بگذار تا احساس کنم

یکی را در این دنیا دارم که او نیز به عشق من زنده

است….بگذار تا آن لحظه های زیبای عشق را نیز ببینم.



جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 15:52 ::  نويسنده : vahid       

اگر عشقی در این زمانه باشد آن عشق تویی،
اگر یک با وفا در این دنیا باشد آن با وفا تویی.
با بودن تو در قلبم ، این قلب خوشبخت است .
با بودن تو در این دنیا احساس میکنم که عاشقترینم .
اگر یک عشق جاودانه در این دنیا

باشد ، آن عشق در قلب من است .
به تو افتخار میکنم ای عشق ، تویی

که مظهر پاکترین عشق روی زمینی.
اگر یک عاشق در این دنیا باشد ، آن عاشق

واقعی منم  زیرا پاکترین عشق در قلبم است.
تو بهترین هدیه از طرف خدا برای منی
اگر این دنیا با آدمهای بی وفایش با قلبم مدارا نکردند ،
 تو در میان آنها با محبت و عشقت به من زندگی

دوباره دادی ای تو که سرچشمه محبت و عشقی
اینک که آمدی در قلبم مطمئن باش که برای همیشه خواهی ماند.
و حتی یک لحظه نیز پیشمان نخواهی شد که در قلب منی ،
آنقدر در این قلب ولی عاشقم به تو عشق می ورزم.
تا با تمام وجود معنای عشق را در قلبم حس کنی .
اگر یک دل دیوانه در این دنیا باشد ،
دل من است که دیوانه قلب مهربان تو است.
بشکن سکوت عاشقانه را با فریادت .
فریاد بزن نام مرا که با رعد

صدایت هوای دلم بارانی شود
آنگاه که هوای این دل بارانی شد بیا در زیر بارانش .
حس کن گرمی قطره های باران

را در قلبم ، که برای تو می بارد .
تو مقدس ترین عشق در این دنیایی که برای من و قلبمی.
اگر یک با وفا ، یک همدل و همزبان

در این دنیا باشد ، تویی که تا ابد در قلبمی.



جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 9:46 ::  نويسنده : vahid       

در غم هایم،  غصه هایم،  شادی ها و 

خنده هایم به یاد تو خواهم بود عزیزم.
در غروب دلتنگی ها،  زیر باران، لحظه

طلوع سحرگاه به یاد تو خواهم بود.
در کنار دریا، لحظه شکفتن گلها، در هر

جای دنیا که باشم به یاد تو خواهم بود.
در لحظه دیدار با بهار، لحظه بوییدن عطر گلها، لحظه

سفر کردن به آن سوی ابرها به یاد تو خواهم بود .
لحظه خوشبختی ام،  تنهاییم،  در لحظه پرواز

پرستوهای عاشق به یاد تو خواهم بود.
تو نیز به یاد من باش ای بهترینم،هر جا که هستی نام

مرا در زیر لبانت پیش خود زمزمه کن

و یاد و خاطره مرا در قلبت نگه دار.
در لحظه شادی هایت چشمانت را بر روی هم بگذار

و پیش خود احساس کن که من در کنار تو هستم.
اگر در کنار ساحل دریا رفتی احساس

کن من نیز در کنار تو هستم.
اگر زیر باران قدم زدی احساس کن با من

هستی و با هم در زیر باران قدم میزنیم.
اگر روزی خوشبخت شدی به یاد من نیز باش، و

بدان که تنها آرزوی من خوشبختی تو بوده است نازنینم.
اگر روزی غم و غصه و تنهایی به سراغت آمد بدان

که من نیز مانند تو در این سرزمین تنهایی ها غم و غصه  دارم.
اگر روزی نماز شکر را به جا می

آوردی مرا نیز دعا کن و به یادم باش.
خوشبخت باش تا من نیز خوشبخت باشم، شاد باش

تا من نیز با لبخند و شادی زندگی کنم، امیدوار باش

تا من نیز امیدوار باشم و به یاد من باش تا من نیز

احساس کنم عاشقم  و خوشبخترین مرد روی زمین می باشم.



جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 9:39 ::  نويسنده : vahid       

از همه خسته ام، مثل یک شاخه شکسته ام
به فردا امیدی ندارم ، دیگر به انتظار بهار نمینشینم
بهار نیز زود می آید و زود میگذرد
خزان که آمد دیگر نگذشت ، قلبم که شکست دیگر آرام نشدم
از همه دلگیرم ، اگر اینگونه بمانم میمیرم
درد مرا تنها خدا میداند ،  این زندگی بی رحم نباش
به من رحم کن ، مرا آزاد کن از عذاب دنیا.
چرا اینگونه غمگینم ، ای غم مرا رها

کن ، مرا از زندان غصه ها آزاد کن
همه جا تاریک است ، روشنایی ناپدید است
سرد و بی روح ، دلی خسته تر از دیروز
دیگر طاقت ندارم ، نفس کشیدن را بی دلیل

میدانم ، هر چه آه میکشم نیز غمی بر غمهایم افزوده میشود.
تنها بودم ، تنها هستم و تنها خواهم مرد.
بعد از رفتنم از دنیا آن زمان همه قدر مرا

میدانند ، که دیگر آن زمان دیگر تنها نیستم.



جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 9:35 ::  نويسنده : vahid       

انگار که رویا نبود، یک واقعیت بود،به جایی آمدم

که از بهشت هم زیباتر بود و  محبت ریشه آن بود.
وارد آن جا شدم، برای وارد شدن به آنجا

شبها ، روزها و لحظه ها بی قراری می کردم.
درب سرخ آنجا به رویم باز شد، واردش شدم، تا

به آنجا وارد شدم درها به رویم بسته شد، اسیر

آنجا شدم، ترس تمام وجودم را فرا

گرفته بود، راهی برای بازگشت نداشتم.
خودم خواسته بودم به آنجا بروم اما نه برای همیشه!
به آنجا رفتم و مدتی که گذشت دیگر آرزوی

بازگشت نداشتم،آروز داشتم همان جا بمانم.
آنجا خانه دل بود! با دیواره های سرخ رنگ، عطر

و بوی عشق و پنجره ای رو به محبت و مهربانی…آنجا

سرخ سرخ بود…غروب و طلوعی نداشت، آنجا یک دنیا عشق بود.
پاییز و زمستانی نداشت، آنجا بهار دل بود.
غم و غصه ای نداشتم چون

آنجا کمپانی احساس عشق بود.
درست است، آنجا قلب یک عاشق بود،من وارد قلب

یک عاشق  شدم، در آنجا گم شدم، راهی برای بازگشت

نداشتم چون صاحب آن دل کلیدش را به دست

روزگار سپرد و خودش نیز با محبتها و

عطر نفسهایش مرا زنده نگه می داشت.
می خواهم تا ابد در آن قلب بمانم،می خواهم طعم

واقعی عشق و محبت را در آن قفس عاشقانه بچشم 

و عاشق باشم در همان قفس سرخ محبت و عشق.
نه رنگی از این دنیای بی محبت ببینم، نه غم و غصه دنیا را بکشم.
می خواهم در همان خانه دل، در همان قلب سرخ

برای همیشه بمانم و با محبت ، مهر و عشق زنده بمانم.



جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 9:34 ::  نويسنده : vahid       

این کلام حرف آخرمن است : بدون تو هرگز!
این عشق تو سرپناه آخر من است و این

دوست داشتنت تنها امید بودن من است
بدون تو حرفی برای گفتن نیست به جز یک

کلام ،آن هم کلام آخر : خدانگهدار زندگی!
بدون تو جایی برای ماندن نیست

و هیچ راهی برای زنده بودن نیست.
چشم به راه تو میباشم در این جاده

زندگی ، با پاهای خسته ودلی پر از امید.
وقتی غروب می شود و تو نمی آییدلم پر

از خون می شود و چشمهایم پر از اشک.
باز به انتظار طلوع و آمدنت مینشینم .
دلم میخواهد آن لحظه همچو

خورشیددر آسمان قلبم طلوع کنی .
ای وای از فردا و وای از آن روزی که آسمان

ابری و دلگرفته باشد،آن زمان خورشیدی در آسمان

نیست ، و باز باید به انتظارت نشست ،نشست

و گریست با همان دل پر از خون
 با آن پاهای خسته و قلبی شکسته.
این کلام حرف آخر من است:  بدون تو هرگز!
این عشق تو سر پناه آخر من است و این

غروب آغاز دلتنگی های من است.
بدون تو جایی نیست برای ماندن،بدون

تو باید سفر به آن سوی دنیا کرد
آری این کلام حرف آخر من است: بدون تو هرگز!



جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 1:18 ::  نويسنده : vahid       

قلبم را به بازی گرفتی و بعد رهایم کردی ، غرورم

را شکستی ، اشکهایم را درآوردی، یک عالمه غم و

غصه در دلم نشاندی ، مرا نا امید از زندگی کردی.
دیگر از من چه میخواهی ای عشق؟
تو رهایم کردی اما هنوز هم یاد و خاطره هایت در

قلبم مانده است ، به آْنها نیز بگو مرا رها

کنند . خسته شدم از نوشتن کلام دروغین عشق.
خسته شدم از عشق نوشتن ! از نوشتن

کلمه ای که در این زمانه وجود ندارد !
دیگر از من چه میخواهی ای عشق؟
فراموشم کن ، هم یاد و خاطره های با هم بودنمان و هم نام مرا.
نمی دانم چرا از عشق می نویسم ، از کلمه ای که بی هویت است.
اما آنچه دلم میگوید همین است : نفرین بر عشق.
دلم دیگر از عشق و عاشقی بیزار است و دیگر حوصله

به غم نشستن و یا دلتنگی و درد دوری یا انتظار را ندارد.
میخواهم تنهای تنها باشم و با رویاهای تنهایی ام زندگی کنم.
نه غمی در دل داشته باشم و نه دردی ! نه از فرداهای

بی عشق بودن هراسان باشم و نه ثانیه های پر ارزش

زندگی را با یاد و خاطره های عشق به هدر دهم.
میخواهم تنهای تنها باشم ، آنقدر تنها باشم

که دیگر تنهاتر از من کسی نباشد.
به جای اینکه  به ساعت بنگرم تا لحظه دیدار  با عشق

فرا رسد ، در گوشه ای مینشینم و به آسمان آبی

و لحظه غروب و طلوع خورشید می نگرم.
تنهایی با اینکه پر از درد است ، اما درد

عاشقی پر درد تر از درد تنهاییست.



جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : vahid       

رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست

داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری.
رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله

احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی.
این رسمش نیست که پا به پای من

بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی.
این رسمش نیست که قلبم را بگیری

و  آن را بازیچه خودت کنی.
این رسمش نیست که مرا در آغوش بگیری

و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی.
یکرنگ باش ای تو که ادعا میکنی عاشقترینی ، مغرور

نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری ، تو

که میگفتی تنها مال منی ، پس چرا برای همه چشمک میزنی.
تو که میگفتی تنها در قلب منی ، پس

چرا در قلب همه پرسه میزنی؟
وفادار باش ، ای تو که در آغاز آشنایی وفاداری

در حرفهایت بود ، صادق باش ای تو

که با دروغ مرا در دام خودت انداختی .
یکدل باش با دلی که تنها به عشق تو

مانده و خطی سرخ بر روی همه کشیده.
تو که میگویی مرا دوست داری چرا اشکهایم را

پاک نمیکنی ، چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمیکنی؟
به خدا این رسم عاشقی نیست.



پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:, :: 23:58 ::  نويسنده : vahid       

لحظه غروب  در کنار دریا تنهای تنها نشسته ام.
حال و هوای غریبی دارم، انگار که چشمانم

میخواهند ببارند اما بغض گلویم را می فشارد.
در حسرت طلوعی دوباره ام اما

افسوس که برای همیشه غروب کرده ام.
به آن لحظه هایی می اندیشم که در کنار تو بودم و

اینک وقتی میبینم تو دیگردر کنارم نیستی دلم بدجور

میگیرد.آن لحظه که تو در کنارم بودی رنگ

غروب برایم زیباترین لحظه باهم بودنمان بود.
 اما اینک این غروب برایم تلخ ترین لحظه زندگی است.
آن لحظه که خورشید آرام آرام در دل دریای سرخ

رنگ فرو می رود و وداع تلخی با من می کند
می ترسم که دیگر خورشید را نبینم ،چه غم انگیز

است وقتی که دریای آبی به رنگ سرخ در می آید.
تنها دلخوشی من به رنگ آبی دریا بود ،رنگی که به

من آرامش می داد اما این غروب تلخ ، همان

یک ذره دلخوشی را نیز از من گرفت.
دیگر بغض گلویم شکست و تا می توانستم گریه

کردم، اشک نریختم ، زار و زار گریه کردم.
صدای هق هق گریه هایم در این سکوت تلخ در حالی

که همچنان نیمه های خورشید نمایان است و

دریا آرام آرام است دلم را بیشتر می سوزاند.
کاش بودی ، کاش در کنارم بودی تا سرم را بر روی

شانه های مهربان تو می گذاشتم ، اما اینک تو نیستی

و من سرم را معصومانه به تک درخت نخل تکیه داده ام.
این رسمش نبود ، سرنوشت با من چه

کردی!دیگر نمیتوانم یک کلام نیز بنویسم
قطره های اشکم نمیگذارند که صفحه کاغذ را ببینم…



پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:, :: 23:55 ::  نويسنده : vahid       

از آن روز تا به امروز در حال خودم نیستم .
انگار مستم و در این دنیا نیستم .
از آن لحظه تا به این لحظه در فکر تو هستم ،
همچنان به فکر عهدی هستم که با تو بسته ام.
از آن ثانیه تا این ثانیه ، تک تک لحظه ها را شمرده ام ،
در هر ثانیه آرزوی دیدن دوباره تو را کرده ام.
انگار حقیقت است که حال من خراب است ،
احساس میکنم دوای درد من شراب است.
تو بگو من چرا اینگونه ام ؟
نه نمیخواهم باور کنم که عاشقم .
نه اینبار حس میکنم که عاشق شدم
 دل به دریا زدمو از یاد تنهایی فراموش شدم.
دست خودم نبود دل به دریا زدنم ،
نمیدانستم اینگونه غرق تو میشوم .
از آن روز تا به امروز ، روز به

روز ، از دیروز دیوانه تر میشوم.
از آن لحظه تا به این لحظه ، لحظه

به لحظه از گذشته عاشقتر میشوم.
فکر نمیکنم دوباره ببینم روزهای آرام تنهایی را .
باور نمیکنم لحظه تلخ جدایی را ،
بعد از تو دیگر فرصتی برای تنها ماندن ندارم ،
چون بار زندگی را میبندم

و جایی در این دنیا ندارم.
همانطور که تنها صدای بهانه ثانیه ها

( منظور تیک تیک ثانیه هاست) را میشونم ، و دقیقه ها

آرامند،مثل ثانیه ها برای دیدن تو بهانه

میگیرم ، و همچو دقیقه ها آرام و نفسگیرم.

 

 



درباره وبلاگ

نام : غم نام خانواگي:بيسیک نام پدر:درد نام مادر: پريشاني نام پدربزرگ : درويش تنها نام مادربزرگ : سلطان غم محل تولد:ويرون شهر تاريخ تولد:يكي از روز هاي باروني شماره شناسنامه : عدد تنهايي شغل:منتظر وضعيت فكري:فقط سوال جرم:افراط درعاشقي تاريخ جرم:روز اول خوشي ساعت جرم:شروع تپش قلب محل جرم :آشيان دوست علت جرم:فقط زندگي وزن:به سنگيني بغض چند ساله قد:كمتر از خاك رنگ چشم:صورتي رنگ مو:همرنگ درد تحصيلات:پايه آخر بد بختي مدت محکوميت : حبس ابد چراغم : شمع سقفم : اسمان مونسم : شب کارم : حسرت يادم : انتظار تو دردم : فراغ فريادم : سکوت ارزويم :ديدار تو زندگيم : فقط تو ادرس : خيابان غمستان – ميدان تنهايي – چهارراه بدبختي – خيابان رنج – کوچه غربت
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ๑۩۞۩๑ سرزمین عشق๑۩۞۩๑ و آدرس bia2sarzamine-eshgh.LoxBlog .ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content