๑۩۞۩๑سرزمین عشق ๑۩۞۩๑
تو آخر خوب قصه هائی و یه رویای قشنگ تو یه فرشته نجات توی کابوس وحشت خوابی و یه دست مهربون برای نوازش گلبرگ... تو یک حقیقتی، یک حقیقت بی پایان... تو رقص دلربای ساقه های طلائی گندم تو موسیقی لطیف بادی... تو یه غزل عاشقانه توی رساترین شعر ذهن کودکانه منی... تو مثل قهر بی ریای نسترن، زیبا و جذابی ... تو آشوب دلتنگی غم انگیز دریا برای رسیدن به لحظه غروبی... تو مثل یه مروارید همخونه صدف نگاه منی... تو مثل یه سکوت قشنگ رو دستای پر از نیایش گل های یاسی... تو یک حقیقتی، یک حقیقت باور نکردنی... یک وجود صبور و یک قلب پر از سخاوت... تو شیرین ترین واقعیت زندگی منی... تو با وقارترین و با غرور ترین نقطه شروع بهشتی خنده های منی... تو یه باور قشنگی تو ذهن و قلب ناباور من... تو یه حس لطیف تو سرسختی غربت آسمون خواسته های شیرین رؤیاهامی... شیواترین کلام شاعرانه من دوستت دارم... دوستت دارم...دوستت دارم... تو زیباترین و بی نظیرترین قاب عکس دیوار خالی نفس های منی... صدای تو زیباترین و شیواترین غزل بارون از آسمون پاک خداست... لطافت طنین لحن مهربون صدای تو توی خلوت سکوت تن من زیباتر از لحن قشنگ یک گیتاره... تو دست نیافتنی ترین بهانه لحظه های پر از دلتنگی منی... تو اولین لبخند زیبا رو لبهای غصه دار منی... تو بهترین تکنواز آهنگ حضور بهار تو زمستون سرد دلمی... تو عارفانه ترین نور چشمای بی فروغ منی... تو مثل یه بوسه لطیف رو گلبرگ پاک گل شقایقی... تو زیباترین و بی همتا ترین آرایش کلبه کهنه قلب منی... تو زیبا ترین، مونس ترین و خواستنی ترین حقیقت دلربای زندگی منی... دوستت دارم... دوستت دارم...دوستت دارم...
شنبه 13 فروردين 1390برچسب:, :: 7:1 :: نويسنده : vahid
دردی که در سینه دارم ، دوای آن وجود تو است! که از اعماق قلب من است! با فریاد، تو را صدا میکنند! دردهای منی ، قلب مرا تسکین کن! همه چیز و همه کس بی نیاز کن! تو پناه میبرم ای تنها پناه بی کسی ها ، درهای رحمتت را به رویم باز کن! عشق تو ، ای تو که معنای واقعی یک عشقی! نمیکنم ، نگاه کن به من خسته ، گوش کن به درد این دلشکسته ، دستهایم را بگیر و مرا یاری کن ،اگر تا آخر عمر بخواهی با چشمهای خیسم سجده میکنم به خاکت ، مرا آرام کن! همیشه با من است، هوای مرا دارد و با من وفادار است ، او خدای آسمانهاست که همیشه یار و یاور من است!
جمعه 12 فروردين 1390برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : vahid
قلبی شکسته داشتم ، بی نفس بودم ، مثل پرنده ای، اسیر در قفس بودم دستهایم را گرفتی و از غمها رهایم کردی تنهایی نفسگیر بود ، تو مرا آرام کردی منی که تنها به امید تو نشسته ام ، نمیخواهم روزی بیاید که ببینم در حسرت تو نشسته ام و باز در هم شکسته ام. بی کسی را از یاد برده ام ، دلم را به قلب وفادار تو خوش کرده ام ، سرپناه من باش که اگر از تو بی وفایی ببینم ، دیگر نمیخواهم یک لحظه نیز رنگ این زندگی را ببینم . من که جز تو کسی را ندارم ،تو را به آن چشمهای زیبایت، اشکم را در نیار. بدانم ، این قلب هم مال تو ، میخواهم از این لحظه تا آخرین نفس عاشقت بمانم. جایی که جایگاه ابدی ماست. یک شنبه 12 فروردين 1390برچسب:, :: 14:34 :: نويسنده : vahid
هر چه تو را نگاه میکنم سیر نمیشوم
یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, :: 18:14 :: نويسنده : vahid
منم یک عاشق ،عاشقی دلشکسته و تنها جز سیل اشک چیزی را ندیده هنوز طاقتم به سر نرسیده. پناه بردن به عشق خیالی تو نیست است ، میمیرم تا از عشق تو مرده باشم. هم خودم را گم کرده ام هم راه عاشقی را. دلم به فردای پر از امید خوش است . تو نبودی دیگر هیچ دلخوشی در وجودم نبود. دیدار ، بی تاب رسیدن به یک راه بی پایان. اگر بارانی نبود ، کویر دلم ماندگار بود. نبودی از زندگی نیز بیزار بودم. تو را یافتن و برای همیشه در کنار تو بودن. شنبه 6 فروردين 1390برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : vahid
همیشه با همان ترانه ای که با آن اشک میریختی ، اشک میریزم و آرام می شوم. به یاد خاطرات با تو بودن می افتم. از غم ها و غصه ها خالی می کند. یاد لحظات زیبای با تو بودن می افتم. میکردی ، گوش میکنم و با شنیدن آن لحظه به لحظه به یادت هستم. وقتها با آن فریاد میزنم. خسته میشوم آن را در دلم زمزمه میکنم. است ، پایان غصه های من است. زیبای در کنار تو بودن است. تا لحظه ای دوباره همنشین اشکهایم شوم ، بخوان تا با تو بخوانم. و گوش میکنیم به زمزمه دلهایمان. با دل و هم صدای ترانه تو. شنبه 6 فروردين 1390برچسب:, :: 19:26 :: نويسنده : vahid
جرم من عاشقی بود ، جرم تو شکستن یک قلب عاشق. عاشق شدم…. اما تو همچنان سکوت کرده ای. قلب شکسته ام، دو چشم خیسم است. این بازی پوچ کردم ، نمیدانستم این بازی برد و باخت دارد ، زیرا من تنها به لحظه هایش می اندیشیدم. و جدایی دارد اما باز عاشق شدم، عاشق شدم و در پایان نیز قلبم به عزای عشق نشست. بود ، تو یک قلب عاشق را شکستی. زندگی ام را به مرز نابودی کشاندی. دادگاه ، من محکومم یا آن بی وفا. در این بازی نقش داشت. سوی دیگر سرنوشت و آن بی وفا. مرا محکوم به حبس ابد در قلب تنهایی ها کرد. با اینکه در قلب تنهایی ها زندانی ام. نه غصه ای از عشق در دل دارم و نه دلتنگ کسی میشوم. یار با وفایم یعنی تنهایی اسیر میشدم. شدم و اینک تو آزادی و من اسیرم. تو را در سرزمین خوشبختی ها رها کرد. چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, :: 14:27 :: نويسنده : vahid
باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو! همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در زیر باران بی قراری خیس میشوم هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ، یک حادثه بی تکرار است تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی قلبم.... قلبم .... قلبم... تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت ... تنها خیره شده است به آن سو! آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است، ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید! لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را! دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را! قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین .... قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم این قطره های باران بود یا اشکهایم خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم خدیا چرا میلرزد پاهایم خدایا چرا نمیشوند حرفهایم.... آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ، با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ، دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ، برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ، هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد...
سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : vahid
لبخندی زد و گفت شما عاشقید! عشق ، ترانه عاشقی را سر داد... نمیشدم هیچگاه از لحظه دیدار.... دستت ، به خدا همیشه وفادار میمانم به عشقت! در کنار تو بودن تنها آرزویم شده ، نامت ورد زبانم شده ، عشق تو بهانه ای برای بودنم شده ، رفتنت کابوس هر شبم شده ! زنده ام ، اگر نباشی به خدا میمیرم! است ، با همین صدا ، با همین نوای آشنا.... جز نام تو ، اسم کسی دیگر را بر زبان نیاورم ، تو اولین و آخرین عشق منی ، عهد بسته ام هیچگاه بهانه نیاورم! سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : vahid
بیدار شو تو یک عاشقی هشیار شو! من بیا، این همسفر وفادار تو است.... همیشه به سوی تو است.... دل بسته به وجود تو زنده است! دادن کار هر دلداری نیست! ماییم که از دنیا بی خبریم... یک عاشقی هشیار شو... سیاهی جای او را در دلت بگیرد! تاریکی ها جای روشنایی ها را بگیرد! شو ، تو یک عاشقی هشیار شو... پیداست ، عمر عشق زودگذر نیست ، تا آخر دنیاست! نیست ، این تو هستی که دل میشکنی ، حرفهای مرا میفهمی؟ این تو هستی که چشمهای خیسش را نمیبینی! را بر روی هم بگذار که عشقهای این زمانه دیدنی نیست!
سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : vahid
عشق های این زمانه ، عشق نیست! دیروز تکه کلامت تنها اسم من بود ، امروز تکه کلامت عزیزم، با اسم زیبایی دیگر غروب شیرینت در کنار یاری دیگر دیروز در زیر تک درختی خشکیده به انتظار من مینشستی ، دیروز با یک شاخه گل به دیدار من می آمدی ، دیروز دستهای مرا میگرفتی و در کنارم قدم میزدی ، دیروز با حرفهای عاشقانه ات مرا آرام میکردی، با من میخندیدی و مرا صدا میکردی ، میگفتی همه زندگی منی و مرا لحظه به لحظه عاشق خودت میکردی، اما امروز.... امروز سهم من از عشق دیروز ، تنهاییست ! به یاد همسفری دیگر میریزی از شوق داشتن یاری دیگر نامه ی عاشقانه برای عشقی دیگر سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 15:7 :: نويسنده : vahid
در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم! از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد! نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم! به چشمهای زیباست است! سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت!
سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 11:34 :: نويسنده : vahid
دیگر قلبم باور ندارد که عشقی در این زمانه وجود دارد!عشق در قلبم دیگر قلبی که یکرنگ ، یکدل و با وفا مدتی در قلبم ماند ، مرا سوزاند و شد و رفت....دیگر عشق های این نیست! آنانکه ادعا می کردند عاشقند می کرد مرا رها نمی کند ، مرا سوزاند دیگر درهای قلبم برای همیشه به روی دل شکستن است ، پس لعنت به عشق ! دوستش داری را بسوزانی و بعد از مدتی این دنیای دروغین در به در کردی! آخرین لحظه نفسهایش همسفر من می کرد که در این دنیای بزرگ غریبه ای دیگر شد ، او که ادعا عاشق من است ، بی وفای بی وفا شد! در قلب بی محبت دیگران اسیر محبت سوخت و زیر پا له شد چگونه است هر چه ساختم ویران شد! آخر سر نیز مثل شمع سوختم و نیست ، و دیگر حوصله ساختن این خانه دوباره ویران می شود! زندگی باشم ، لحظه غروب کنار دریا بی آنکه کسی در کنارم چترو سرپناهی با تنهایی هایم باشم! نیمه راهم شود ، نه هم نفسی را شود و نه لیلایی را میخواهم که است که دوباره روزی با عشق که عشق برای من زیباترین کلام من یک مرد تنهای زخم خورده و تا کسی را دوست داشته باشد!
دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 2:8 :: نويسنده : vahid
از تابستان گرم تا پاییز برگ ریزان ، از زمستان سرد تا انتظاری دوباره پرندگان ، بوی بهار می آید ، بوی آشنایی. عشق ، یک لحظه ی عاشقانه سرسبزی با تو همیشگیست. سرسبزی و طراوت تنها در کنار تو جلوه گر یک صحنه ی زیباست. شکفته ، یک دنیا صفا و صمیمت در دل قلبها نهفته زیباست ، این بهار سهم هر دوی ماست. غنچه ها ، هدیه ی من به تو یک گلستان پر از گل است. عشق ، نوید آغاز یک سال پر از عشق. آشنای تو را در میان شکوفه های درختان میبینم و نام مقدس تو را در میان گلهای نرگس باغچه مینویسم. از غم و غصه ها رها میشود. برای تو میخوانم شعر عشق را ، تو فقط گوش کن این نغمه ی پر از عشق را . صدای ناله ی آسمان نمینشینم که همین آسمان آبی دیدنیست. دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 2:2 :: نويسنده : vahid
فراموش میکنم گذشته ها را ،روزها و شبها مینشینم در گوشه ای ،تا همه بگویند که تو دیوانه ای. بودن را ، می اندیشم به این روزگار . بودم ، تو میگفتی مرا دوست داری و من نیز عاشق تو بودم . میشد ، شبهای من با حضور تو مهتابی میشد ، حالا تو نیستی و من غرق دردها شده ام ، باران نمییارد و من مثل کویر شده ام ،مرا رها کردی و رفتی و اینک در این شهر بی محبت غریب شده ام. میخورم ، چرا کاری کردی که من حتی معنای دلشکستن را نیز بدانم و از صبح تا شب شعر جدایی بخوانم. میگویم که ای کاش تو نبودی و گذشته ای نیز نبود ، من تنها بودم و هیچ یادی از تو نبود. لالایی را ، تا به خوابی روم تا هر زمان که بیدار شدم ، با خودم بگویم که اینها همه یک خواب بود. دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 1:59 :: نويسنده : vahid
با باور تو باور کرده ام که خوشبختم ، و لحظات عاشقی برایم زیباست. مدتها در جستجوی او بودم پیدا کرده ام. نورانی شد…نوری از جنس محبت و عشق . را از من جدا نکن و تا پایان این راه لحظه ای از من دور نشو . احساسی لبریز از عشق و آرامش به این راه نفسگیر زندگی ادامه میدهم. زیباست ، خوشبختی در گرو با تو بودن است. زندگی با تو پر از معناست عزیزم. را در این لحظه های زیبا برایم ابراز کن. میگویی این دل برای تو تا آن سوی کهکشانها پر می کشد. عشق با تو معنای واقعی یک عشق است. تنها ستاره درخشان و پرنور هستی. گلها یافته ام ، تو زیباترین و خوشبوترین گل هستی. برای نفس کشیدن نیست. زندگی ام با گرمای عشقت جان دادی. هر دو تا ابد برای هم خواهیم بود. که زندگی تنها با تو زیباست. دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 1:55 :: نويسنده : vahid
زیباست این زندگی با تو ، فقط با تو . ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد. تو هستم هیچگاه به پایان نرسد. قدم میزنم ، یا با تو و یا به یاد تو. چون با تو و عاشق تو هستم. میگذرد ، چون با تو و به یاد تو هستم. من ، چون تنها تو را دوست دارد. می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد. داشتنی ، فقط تو لایق این عشق بی پایان منی. از همیشه ، فقط با تو ، همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم. تو بودن ، فقط با تو ، و آن قلب مهربان تو. یادها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پایان. جاریست ، فقط با تو ، و به عشق تو. یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:, :: 12:26 :: نويسنده : vahid
این دو جواهر درخشان ، این دو کهکشان بیکران مرا عاشق کرد. شیفته ی با تو بودن کرد. و یک عمر اسیر قلبت شدم. چه به آن خیره میشوم عاشقتر میشوم. اوج آرامش رسید ، میتوان از دلتنگی ها رها شد ، قله ی خوشبختی را دید و امیدوار شد. لحظه ی زیباییست خیره شدن به این دنیای بی همتا هر کسی، به آن خیره شود و آن را مال خودش بداند، دلم میخواهد چشمهایت دو گوهر درخشان باشد که در صندوقچه ی قلبم پنهان باشد. قلبت حس میکنم ، میبینم امواجی از دریای اشک را و چشمهای من نیز درون آن غرق میشوند. اینبار دیگر خیال نیست ، اینبار یک زندگی ، پر از خاطره های شیرین است. درخشان است که برق آن چشمهای مرا نیز نورانی میکند. ببینم تو را تا لحظه ی طلوع فردا. برق چشمانت در دل آسمان است ، ستاره هایی که دیگر نوری ندارند آنگاه که چشمهایت خیره به آسمان است. بدون آن زندگی ام تیره و تار است.
شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : vahid
تو همان نیمه گمشده ی منی که مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودم در نهایت به آن رسیدم… شبهای تیره و تار با وجود تو است بهانه های عاشقانه ی تو آن کویر تشنه ی قلب من شنیدنش آرام میگیرد دل من روی هم رود پلکهای من… تقدیم کنم به چشمهای مست تو بزن، چرا اینگونه نگاه میکنی مرا ات بود که برایم فرستادی از آن سوی دنیا انتهای آن نگاه را ببینم ، به راستی که چه کهکشان درخشانیست آن سوی چشمانت گاه به آن فکر میکردم میخندیدم کنارمی ،عزیز دلمی ، قلبمی ، که عاشقانه در سینه ام میتپی و به من نفس میدهی ، جان میدهی ، زندگی میدهی . شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 22:9 :: نويسنده : vahid
تو سرپناه منی در لحظه های بی کسی ، تو قبله امید منی در لحظه های دلواپسی تو تنها بهانه برای زندگی ام . زندگی ام با تو مثل بهشته. با تو معنای واقعی یک عشق است . تنها همدرد قلب شکسته ام تویی. و عشق را تقدیم به تو میکنم در این روز زیبا ، روز تو ، بهترین روز زندگی ام. به تو کنم باز هم ناچیز است . است ، هدیه من به تو در لحظه های زندگی تا زنده ام پاسخ مهر و محبتت به من است. هم کم است ، محبتهای تو به اندازه یک دنیا ، حتی بیشتر از آن است. دارم و تو را رفیق شب و روز زندگی ام میدانم. بچگی ، تا با صدای مهربانت به خواب روم. کن تا احساس آرامش کنم. نیست ، تا مادر هست هیچ لحظه تلخی در لحظه هایم نیست. زیباست ، معنای محبت برایم بامعناست. میکشم ، پس با مهر و محبتت همیشه شادم. ماه روشن بخش شبهای مایی. روزها میگویم که خیلی دوستت دارم ، دستانت را میفشارم ، میبوسم و شاخه گلی با یک دنیا محبت به تو تقدیم میکنم. شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 19:40 :: نويسنده : vahid
در این حال و هوایی که بی تو هستم ، تنها هستم ، چشمهایم بهانه میگیرد و شانه هایم به تکیه گاه نیاز دارد. شانه های خسته به انتظار تو نشسته اند. نکن ، شانه هایم به تیکه گاه نیاز دارند ، یک تکیه گاه برای آرامش و یک فرصت برای در کنار تو بودن. بی سرپناه نیستم ، بگذار احساس کنم که میتوانم یک عاشق باشم ، عاشقی که برای رسیدن به تو بی قراری میکند و میداند اینک که در قلب تو اسیر است ، بدون تو دیگر زندگی برایش به معنای خط آخر نفس کشیدن است . که دیگر به هیچکس امیدی ندارم . درونی مرا در قلبت حس کن و بدان که شانه هایم در این لحظه ها به تکیه گاه نیاز دارند ، تکیه گاهی که تو باشی . تا آرام کند قلبی که بی تاب است و آسمان چشمهایم که مدتهاست ابری و دلگرفته است را آبی کند. لحظه ای که تو آمدی طعم شیرین محبت و عشق را نچشیده ام ، عاشق هستم، اما با عشق، به آن لحظه های زیبا نرسیده ام . یکی را در این دنیا دارم که او نیز به عشق من زنده است….بگذار تا آن لحظه های زیبای عشق را نیز ببینم. جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : vahid
اگر عشقی در این زمانه باشد آن عشق تویی، باشد ، آن عشق در قلب من است . که مظهر پاکترین عشق روی زمینی. واقعی منم زیرا پاکترین عشق در قلبم است. دوباره دادی ای تو که سرچشمه محبت و عشقی صدایت هوای دلم بارانی شود را در قلبم ، که برای تو می بارد . در این دنیا باشد ، تویی که تا ابد در قلبمی. جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 9:46 :: نويسنده : vahid
در غم هایم، غصه هایم، شادی ها و خنده هایم به یاد تو خواهم بود عزیزم. طلوع سحرگاه به یاد تو خواهم بود. جای دنیا که باشم به یاد تو خواهم بود. سفر کردن به آن سوی ابرها به یاد تو خواهم بود . پرستوهای عاشق به یاد تو خواهم بود. مرا در زیر لبانت پیش خود زمزمه کن و یاد و خاطره مرا در قلبت نگه دار. و پیش خود احساس کن که من در کنار تو هستم. کن من نیز در کنار تو هستم. هستی و با هم در زیر باران قدم میزنیم. بدان که تنها آرزوی من خوشبختی تو بوده است نازنینم. که من نیز مانند تو در این سرزمین تنهایی ها غم و غصه دارم. آوردی مرا نیز دعا کن و به یادم باش. تا من نیز با لبخند و شادی زندگی کنم، امیدوار باش تا من نیز امیدوار باشم و به یاد من باش تا من نیز احساس کنم عاشقم و خوشبخترین مرد روی زمین می باشم. جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 9:39 :: نويسنده : vahid
از همه خسته ام، مثل یک شاخه شکسته ام کن ، مرا از زندان غصه ها آزاد کن میدانم ، هر چه آه میکشم نیز غمی بر غمهایم افزوده میشود. میدانند ، که دیگر آن زمان دیگر تنها نیستم. جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 9:35 :: نويسنده : vahid
انگار که رویا نبود، یک واقعیت بود،به جایی آمدم که از بهشت هم زیباتر بود و محبت ریشه آن بود. شبها ، روزها و لحظه ها بی قراری می کردم. به آنجا وارد شدم درها به رویم بسته شد، اسیر آنجا شدم، ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود، راهی برای بازگشت نداشتم. بازگشت نداشتم،آروز داشتم همان جا بمانم. و بوی عشق و پنجره ای رو به محبت و مهربانی…آنجا سرخ سرخ بود…غروب و طلوعی نداشت، آنجا یک دنیا عشق بود. آنجا کمپانی احساس عشق بود. یک عاشق شدم، در آنجا گم شدم، راهی برای بازگشت نداشتم چون صاحب آن دل کلیدش را به دست روزگار سپرد و خودش نیز با محبتها و عطر نفسهایش مرا زنده نگه می داشت. واقعی عشق و محبت را در آن قفس عاشقانه بچشم و عاشق باشم در همان قفس سرخ محبت و عشق. برای همیشه بمانم و با محبت ، مهر و عشق زنده بمانم. جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 9:34 :: نويسنده : vahid
این کلام حرف آخرمن است : بدون تو هرگز! دوست داشتنت تنها امید بودن من است کلام ،آن هم کلام آخر : خدانگهدار زندگی! و هیچ راهی برای زنده بودن نیست. زندگی ، با پاهای خسته ودلی پر از امید. از خون می شود و چشمهایم پر از اشک. خورشیددر آسمان قلبم طلوع کنی . ابری و دلگرفته باشد،آن زمان خورشیدی در آسمان نیست ، و باز باید به انتظارت نشست ،نشست و گریست با همان دل پر از خون غروب آغاز دلتنگی های من است. تو باید سفر به آن سوی دنیا کرد جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : vahid
قلبم را به بازی گرفتی و بعد رهایم کردی ، غرورم را شکستی ، اشکهایم را درآوردی، یک عالمه غم و غصه در دلم نشاندی ، مرا نا امید از زندگی کردی. قلبم مانده است ، به آْنها نیز بگو مرا رها کنند . خسته شدم از نوشتن کلام دروغین عشق. کلمه ای که در این زمانه وجود ندارد ! به غم نشستن و یا دلتنگی و درد دوری یا انتظار را ندارد. بی عشق بودن هراسان باشم و نه ثانیه های پر ارزش زندگی را با یاد و خاطره های عشق به هدر دهم. که دیگر تنهاتر از من کسی نباشد. فرا رسد ، در گوشه ای مینشینم و به آسمان آبی و لحظه غروب و طلوع خورشید می نگرم. عاشقی پر درد تر از درد تنهاییست. جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 1:15 :: نويسنده : vahid
رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری. احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی. بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی. و آن را بازیچه خودت کنی. و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی. نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری ، تو که میگفتی تنها مال منی ، پس چرا برای همه چشمک میزنی. چرا در قلب همه پرسه میزنی؟ در حرفهایت بود ، صادق باش ای تو که با دروغ مرا در دام خودت انداختی . مانده و خطی سرخ بر روی همه کشیده. پاک نمیکنی ، چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمیکنی؟ پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:, :: 23:58 :: نويسنده : vahid
لحظه غروب در کنار دریا تنهای تنها نشسته ام. میخواهند ببارند اما بغض گلویم را می فشارد. افسوس که برای همیشه غروب کرده ام. اینک وقتی میبینم تو دیگردر کنارم نیستی دلم بدجور میگیرد.آن لحظه که تو در کنارم بودی رنگ غروب برایم زیباترین لحظه باهم بودنمان بود. رنگ فرو می رود و وداع تلخی با من می کند است وقتی که دریای آبی به رنگ سرخ در می آید. من آرامش می داد اما این غروب تلخ ، همان یک ذره دلخوشی را نیز از من گرفت. کردم، اشک نریختم ، زار و زار گریه کردم. که همچنان نیمه های خورشید نمایان است و دریا آرام آرام است دلم را بیشتر می سوزاند. شانه های مهربان تو می گذاشتم ، اما اینک تو نیستی و من سرم را معصومانه به تک درخت نخل تکیه داده ام. کردی!دیگر نمیتوانم یک کلام نیز بنویسم پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:, :: 23:55 :: نويسنده : vahid
از آن روز تا به امروز در حال خودم نیستم . روز ، از دیروز دیوانه تر میشوم. به لحظه از گذشته عاشقتر میشوم. و جایی در این دنیا ندارم. ( منظور تیک تیک ثانیه هاست) را میشونم ، و دقیقه ها آرامند،مثل ثانیه ها برای دیدن تو بهانه میگیرم ، و همچو دقیقه ها آرام و نفسگیرم.
|
درباره وبلاگ ![]() نام : غم نام خانواگي:بيسیک نام پدر:درد نام مادر: پريشاني نام پدربزرگ : درويش تنها نام مادربزرگ : سلطان غم محل تولد:ويرون شهر تاريخ تولد:يكي از روز هاي باروني شماره شناسنامه : عدد تنهايي شغل:منتظر وضعيت فكري:فقط سوال جرم:افراط درعاشقي تاريخ جرم:روز اول خوشي ساعت جرم:شروع تپش قلب محل جرم :آشيان دوست علت جرم:فقط زندگي وزن:به سنگيني بغض چند ساله قد:كمتر از خاك رنگ چشم:صورتي رنگ مو:همرنگ درد تحصيلات:پايه آخر بد بختي مدت محکوميت : حبس ابد چراغم : شمع سقفم : اسمان مونسم : شب کارم : حسرت يادم : انتظار تو دردم : فراغ فريادم : سکوت ارزويم :ديدار تو زندگيم : فقط تو ادرس : خيابان غمستان – ميدان تنهايي – چهارراه بدبختي – خيابان رنج – کوچه غربت آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان ![]()
Alternative content ![]() |
|||||||||||||||