๑۩۞۩๑سرزمین عشق ๑۩۞۩๑
دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, :: 18:24 :: نويسنده : vahid
آرزو دارم دستي در دستانم بود و مرا نوازش ميكرد اي كاش آن دست، دستان مهربان تو بود!آرزوي آغوش گرمي را دارم كه مرا در آغوش خود گيردودر اغوشش با من با صداي آهسته درد و دل كندو اي كاش آن آغوش، آغوش گرم تو بود!آرزوي يك بوسه را دارم!بوسه اي از سوي يك لب سرخ!از سوي كسي كه زندگي من است و با تمام وجود دوستش دارم كاش و اي كاش آن بوسه از سوي تو بود آرزوي پرواز دارم، پرواز از اين سرزمين بي محبت ميخواهم سفر كنم، سفر بسوي سرزمين خوشبختي هاو كاش همسفري بود، و آن همسفر من تو بودي! آه آرزوي شنيدن صداي نفسهايت را دارم
شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, :: 12:53 :: نويسنده : vahid
منی که همیشه به یاد توام ، منی که همیشه به عشق تو دلم به آرزوهایم خوش است اینک دلم به این خوش است که تو هستی و خوشبختی در گرو با تو بودن است همیشه این برای من با ارزش بوده که تو با همه فرق داری،همیشه این برایم مهم بوده که تو، مثل ومانندی نداری!دلت پاک و مهربان است ، تو عاشقی، عشق مانند مرواریدی در قلبت پنهان است!از آن لحظه که خیره شده بودم به چشمانت تا این لحظه دنیا برایم رنگ دیگری دارد دنیا زیبا شده به زیبایی چشمانت ، هوا چه دلنشین شده ، این است همان هوای در کنار تو بودن حال و هوای تو در همه لحظه هایم درگیر است ، دلتنگی و بی قرارهای من در همین است که دلم هوای تو را میکند ، که لحظه به لحظه آغوشم، هوس آغوش گرم تو را میکند. وجود مهربان تو و قلب پاک تو را تا همیشه میخواهم ، به عشق پاکمان قسم که تا ابد با تو میمانم منی که فرشته ای مهربان مانند تو را دارم ، چگونه میتوانم به تو بی وفایی کنم ، نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک و بی همتای تو ، میدانم که اگر تا آخر زندگی ام نیز بگردم در این دنیا، نمی یابم دیگر مانند تو! ای همنفسم تا لحظه ای که هستم با تو نفس میکشم و ما با هم عاشقانه زندگی میکنیم
شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, :: 12:45 :: نويسنده : vahid
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم. می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم. باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم. باران…. خیس تر از آسمان و درختان. باران بمانم ، دلم نمیخواهد باران قطع شود.دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی.تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم. نمیکنم ، چون باران در کنارم است. رها میکند و به آرزوهایم نزدیک میکند. بود ، دلم میخواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را میلرزاند فریاد بزنم ، فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود. صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم میزند ، تنهایی در کوچه های سرد و خالی… کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است. که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت. احساس میکنم بیشتر از همیشه عاشقم. پناه من برای رفع دلتنگی هایم است. جمعه 6 خرداد 1390برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : vahid
بی قرار بی قرارم به خدا دیگر اشکی ندارم و دیگر از غم انتظار نایی ندارم. و به جز ناله و غصه کاری ندارم. خورشید از پشت کوه ها بیرون آید. خوشبختی دنیا نصیبم شود. فرا رسد و دیگر هیچ غمی در دلم نباشد. بی قرارم به خدا دیگر راهی ندارم. باید اسیر این عشق پر از تنهایی بود! درد دوری در قلبم باشد و نه درد عاشقی. ترانه عاشقانه یارم را برایش زمزمه میکردم. مهربانم.. باید تو نیز منتظر بمانی. و دیگر از صبر و حوصله خسته شده ای و بیقرار تر از منی پس به پایان راه بیندیش که بدون شک پایان راه زیباست، پایان راه همان به هم رسیدن ماست. قفس زندگی اسیر است و انتظار پرواز در آسمان آبی را می کشد. تنگ اسیر است و منتظر روزی است که در دریای آبی وجودش شناور شود. باشم که انتظار میکشد گل شود و بعد از آنکه گل شد یا پر پر شود و یا از شاخه اش چیده شود. باشم، دوست دارم بعد از این انتظار سلطان بی چون و چرای سرزمین عشاق باشم. به امید سفر به سوی سرزمین خوشبختی ها منتظر می مانم چونکه دوستت دارم ای یاور همیشه مومن. پنج شنبه 5 خرداد 1390برچسب:, :: 12:44 :: نويسنده : vahid
ای ستاره آسمان شب های تیره و تار من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه به تو رسیدن میسر است؟ ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه در کنار تو بودن میسر است؟ ای آسمان آبی من، بین من و تو فاصله ای است، پس چگونه در کنار تو باشم؟ آری من ستاره می شوم و به آسمان زندگی می آیم تا در کنار تو باشم! آری ای مهتاب من، پرنده شبانه می شوم و به آسمان می آیم تا در کنار تو باشم! و ای آسمان آبی ام، خورشید می شوم تا در دل آبی و پر از عشقت برای همیشه بنشینم، شب را با آن وسعت آبی ات آشتی میدهم تا برای همیشه آبی بمانی! دلم به درد آمده از این فاصله، دلم به درد آمده از این انتظار و دوری بین ما! ای ستاره درخشانم شبها با دیدن تو آرام می شوم، و ای آسمان روزها نیز که دل آبی ات را میبینم عاشق تر از همیشه می شوم! چگونه میتوانم در کنار تو باشم وقتی بین ما این همه فاصله هست؟ انتظار میکشم تا شاید خداوند بالهایی را به من هدیه دهد که با این بالهای پر غرورم به سوی تو پرواز کنم ! کاش تو ای آسمان من، دلت آبی ات ابری شود و از گونه هایت اشک بریزد تا شاید قطره ای از اشکهایت بر گونه من بریزد تا احساس آرامش و عاشقی کنم! کاش تو ای ستاره من، فرشته ای بیاید و تو را در سبد بگذارد و آن سبد پر از محبت و عشق را به من هدیه دهد! و کاش ای خورشید من، کاش غروب عاشقی زودتر فرا رسد تا زمانی که در پشت کوه ها میروی و به زمین نزدیک می شوی احساس نزدیکی با تو داشته باشم! ای خورشید من غروب ها را خیلی دوست دارم چون تو بیشتر از همه لحظه ها به من نزدیکتری و میتوانم چهره ات را از نزدیک ببینم! سپیده آسمان را نیز دوست دارم چون سحرگاه از پشت کوه ها بیرون می آیی و سلامی عاشقانه به من میکنی! ای خورشید من، از ظهر های تابستان نفرت دارم، چون تو در آن زمان در بلندترین نقطه آسمان میدرخشی! انتظار میکشم، تا شاید پرنده ، ستاره یا خورشید شوم و یا شاید هدیه ای به من برسد که تو را بیشتر از همیشه در کنار خودم احساس کنم و ببینم! شاید در خواب ستاره ،خورشید و یا پرنده شوم، اینک که اینها همه یک رویا و یک احساس عاشقی است پس ای آسمان آبی ام، من خودم را به آتش می کشم تا باد عاشقی آن دود غلیظ مرا که از سوختنم بلند میشود به سوی تو بیاورد تا بتوانم تو را احساس کنم و برای مدتی آن دود که از تن سوخته ام بلند شده است در دلت بنشیند و بعد نیز از این دنیا وداع بگویم!
سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : vahid
آن دم که در قلبم نشستی ، دنیا نصیبم شد. گوشم زمزمه کردی ، عاشق احساسات پاکت شدم دستم درون دستانت باشد و بمیرم. یک روز آن تنها بودم و زین پس میخواهم در کنار تو باشم. در آن بارید و اینک قلبی دارم از جنس نور غصه ها باشم ، سرپناهم باشی ، تکیه گاهت باشم ، گلم باشی ، باغبانت باشم . سفر بیایی و من چشم به راهت باشم. زیبا باشد ، من عاشق این زیبایی هستم ، بگذار که زندگی در قلب ما زنده باشد ، و من به عشق تو ، زیبا زندگی کنم.
دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, :: 1:25 :: نويسنده : vahid
روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدم دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشت نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتی گناه میکنم در لحظه های بوسیدنت گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو را نگذشته که برایت تکراری شده ام قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم من ، میمانم با همان تنهایی و غم به خاطر تو حتی نمیریزد یک قطره اشکم!
یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, :: 12:51 :: نويسنده : vahid
یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت. می آید و به منی که خسته و بی جانم ، جانی دوباره می دهد و دوباره خاطرات شیرین با هم بودنمان را زنده می کند، روی گونه مهربانش بوسه بزنم و دوباره به او تو را کرده است… بیا که با یک دنیا محبت و عشق و یک عالمه دلتنگی و درد دل به استقبال تو خواهم آمد. بعد از مدتها ستاره باران شود و تو بودن را با همه غم ها و غصه ها روزی بیایی و به منی که خسته از دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت. لحظه است که دوباره من امیدواربه در زندگی ام تضمین می کنم. قلبم همیشه به روی تو باز است، این قلبم به نام تو و تا ابد برای تو هست. بیا و دوباره اسیر قلب بی طاقت من شو ، بیا وارد همان قلبی شو که خودت آن را شکستی و ویرانه کردی .. این ویرانه قلبم را که خودت با دستهای خودت ویرانه کردی آباد کن و دوباره مرا که همان کویر تشنه و بی جانم را از باران عشقت سیراب کن. خودش گفت که روزی دوباره می آید. سر دیگر مجالی برای دیدار با تو نباشد. خواهی آمد و من دیگر نیستم.. مرده ام… آری از عشق تو مرده ام. جای قلبم در نبود تو خالی است برگرد. یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : vahid
چگونه می توانم با این قلب شکسته ام ، بی غرور عاشق بمانم. قطره اشک نیز در آن نیست عاشق بمانم. و نه اشکی در چشمانم مانده است که برای تو بریزد. چگونه می توانم با این قلب بی احساسم عاشق بمانم. بهانه تو را میگیرد ، چگونه می توانم با این قلب بهانه گیر عاشق بمانم. قلبم نسبت به تو بی احساس شده است ، گویا از عشق تو سرد سرد شده است. دیگر تو را دوست ندارد و مثل گذشته عاشقت نیست. سوزانده است و اینک نیز در حالا خاکستر شدن است. چگونه می توانم با یک قلب و احساسی که تبدیل به خاکستر شده عاشق بمانم. و یک ذره احساس در وجودت نیست. و آن قلب بی وفایت دل شکسته ام، دیگر مثل گذشته دوستت ندارم . به آرزویت رسیدی ! مرا از عشقت سرد کردی و توانستی قلبم را راضی به رفتن کنی.می روم برای همیشه ! غروری نیز در دل نمانده و اگر تا این لحظه به پای تو نشسته بودم تنها به خاطر غروری بود که دلم مانده بود، اما همان یک ذره غرور را نیز شکستی. من نیستی ، دلت با من نیست و مرا دوست نداری! چرا عاشق آن قلب بی احساست بمانم. نیست ، پس میروم تا عاشقانه به یادم بمیری. یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, :: 12:23 :: نويسنده : vahid
اگر می بینی عاشق تو هستم، دیوانه تو هستم و تمام فکر و زندگی من تو شده ای به خدا بدان که این دست خودم نیست. سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست. جلو چشمانم میبینم و به یاد تو میباشم. می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم. تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی. این همه احساسات عاشقانه که من برای تو مینویسم دست خودم نیست. من است و بدان که همه این دردسر ها و غم و غصه ها و اشکها درد این قلب عاشق من است. این قلب من تو را میخواهد و به جز تو هیچ چیز از من نمیخواهد!. نه خونی میخواهد نه نفسی، نه زندگی را میخواهد و نه هم نفسی این قلب سرخ تنها تو را میخواهد. فقط تو را. و آخرین عشق واقعی و همدلی هستی که در اعماق قلبم نشسته ای و کسی هستی که میتوانی قلبم را برای همیشه نزد خود نگه داری و با حضورت در قلبم انتظار آن را برآورده کنی چونکه تو لایق آن هستی عزیزم.
یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : vahid
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار و حال من مثل گذشته نیست طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود! زود می آید و زود میگذرد… ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ، اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟ باشم ، میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم! یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, :: 11:51 :: نويسنده : vahid
درد من عاشقیست ، احساسم در این روزها دلتنگیست. است ، دلم برایت تنگ شده است. غمی جز غم دوری ات در دل ندارم. تا دیگر هیچ غمی در دل نداشتم. آرزوی من همیشه با تو بودن است . لحظه ای تنها دلشکسته شوم. و میگذرانم این لحظه های نفسگیر را. را بخواهی اینک چشمانم پر از اشک است !چشمم مثل قلبم صبور نیست! زود می شکند و زود دلش هوای دیدن تو را میکند. عاشق ماندم و عاشقانه با یادت زندگی میکنم. چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:3 :: نويسنده : vahid
زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی
چقدر حرف نگفته دردل باقی ماند
حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
حرفهای نا تمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده
به تکاپو می افتی ....در غربت بیابان و در کوچ شبانه پرستوها
در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی
دیر شده خیلی دیر
هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی
و حالا می بینی دیگر فردایی وجود ندارد
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی
و یا شاید نمی فهمیدی
امروز حقیقت را باور می کنی....
اما افسوس که زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : vahid
آرام نمیگیرد قلبم اگر نیایی میمیرد دل عاشقم اگر نمانی تو خودت میدانی، میدانی چقدر دوستت دارم و باز هم شعر رفتن را میخوانی بدجور دلبسته ام به تو ، رحمی کن ، خواهش میکنم از دل بی وفای تو نمیتوانم لحظه نبودنت را ببینم ، میدانم منتظر این هستی که از درد عشقت بمیرم دلم میخواهد دوباره دستهای تو را بگیرم و دوباره تمام گلها را برایت بچینم تنها از تو میخواهم که ، تنها نگذاری مرا میسازم با بی محبتی هایت ، می مانم با دل بی وفایت، شب و روز را مینشینم به انتظارت همین که هستی برایم کافیست ، نبودنت باورکردنی نیست ، هیچگاه حتی فکر رفتنت را هم نمیکردم آرام نمیگیرد قلبم اگر نمانی ، بیش از این عذاب نده قلب عاشقم را بیش از این نسوزان دل دیوانه ام را بیش از این مرا در حسرت نگذار ، در حسرت بودنت، یا نه… انتظار زیادی است در حسرت از دور دیدنت! آرام نمیگیرد قلبم اگر نباشی ، میمیرد دل عاشقم اگر نیایی، تو خودت میدانی و باز هم مرا درحسرت دیدنت میگذاری… این رسمش نبود ، چرا مرا عاشق خودت کردی و خودت را رها از عشق؟ چرا دلت را به کسی دیگر دادی و مرا اسیر سرنوشت؟ آرام نمیگیرد قلبم
دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:12 :: نويسنده : vahid
غمیکه تو دلمه اندازه یه عالمه یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:10 :: نويسنده : vahid
چه زود فراموش شدم آن زمان که نگاهم از نگاهت دور شد... چه زود از یاد رفتم آنگاه که دستانم از دستان تو رها شد.. مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود! این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود! با اینکه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم، خیلی خسته ام، راهی جز تنها ماندن ندارم! چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق هرگز به عشقش نرسید! چه زود آسمان زندگی ام ابری شد، دلم برای آن آسمان آبی تنگ شده، که با هم در اوج آن پرواز کردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را... آرزوی دلم تبدیل به رویا شد، تنها ماندم وعشقم افسانه شد... چه زود رفتی وچشم به ستاره ای درخشان تراز من دوختی، با اینکه کم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم، با اینکه برای خود کسی نبودم، اما آنگاه که با تو بودم برای خودم همه کس بودم! چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد. هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی، هرجه اشک ریختم کسی اشکهایم را پاک نکرد، هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم، کسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرامم کند. خواستم بی خیال شوم،بی خیالی مرا دیوانه کرد، خواستم تنها باشم،تنهایی مرا بیچاره کرد. چه زود گذشت لحظه های با تو بودن، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن و دیگر نگذشت آنگاه که تو رفتی وهیچ گاه نیامدی! باور داشنه باش هنوز هم برای تو زنده ام، هرگاه دیدی نیستم بدان که از عشقت مرده ام! چه زود فراموش شدم آن زمان که دلم برایت خون شد... تازه می خواستم با آن رویا های عاشقانه ای که در سر داشتم تو را خوشبخت کنم، می خواستم عاشق ترین باشم،برای تو بهترین باشم، اما نمی دانستم دیگر جایی در قلبت ندارم....! یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 19:56 :: نويسنده : vahid
دلم میخواست تمام آدم های دنیا دلشون صاف بود وطعم عشق را حس میکردن. طعم درد جدایی رو حس میکردن و میفهمیدن وقتی عاشق از معشوق جدا میشه و معشوق را با کس دیگری میبینه چه حالی میشه. خدایا چه کار کنم دردم را به کی بگم؟ به هر کسی که میگم هنوز دوستش دارم میگه دیوانه ام. غم دلم را به کی بگم؟ اما دیگه مهم نیست چون عشق ما یک طرفه است. من قلب خود را از او پس میگیرم و آنرا در اعماق دلم مدفون میسازم. شبهای تاریک را دوست دارم چون یاد آور خاطراتی خوب برای من است. ستاره های آسمان را دوست دارم چون نورشان مثل نور کمی است که در اعماق قلبم سوسو میکند و هنوز امید به زنده ماندن دارد. ابرها را دوست دارم چون عشق را میفهمند و به حالم گریه میکنند. سرما را دوست دارم چون آوازی غم انگیز به همراه می آورد. گرما را دوست دارم چون نگذاشت قلبم مقلوب و سرد شود. بهار را دوست دارم چون گلهای سرخ به همراه می آورد همان گلی که او دوست داشت. تابستان را دوست دارم چون گرمایش مانند سوزش عاشقی میباشد. پاییز را دوست دارم چون به یاد لحظاتی می افتم که او مانند برگهای پاییزی مرا زیر پای خود خرد کرد و من همچنان هنوز عاشقانه دوستش دارم. زمستان را دوست دارم چون غم های مرا در پشت برفهای سپیدش پنهان میسازد. خدا را دوست دارم چون مهربان است . چون فقط اوست که وقتی از عشق سخن میگویم مرا دیوانه خطاب نمیکند. اما از جدایی نفرت دارم چون او بود که دستهای مارا از هم جدا کرد و من دیگرهیچوقت او را متعلق به خود ندیدم. اما هنوز امیدوارم به دیدن دوباره او هر چند که دیگر دستهایش گرمی همیشگی را ندارد. و من بعد از رسیدن به این آرزوبا خیال راحت چشمهایم را میبندم و از این دنیا به آن دنیا سفر میکنم. هنوز به دیدن او زنده ام چرا؟ نمیدانم چون هنوز دوستش دارم. چون دلم برایش تنگ شده. چرا مرا نخواست؟ چرا رهایم کرد؟ چرا مرا کشت؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 17:14 :: نويسنده : vahid
متولدین فروردین و از جهان بیاموزید که عشق “اعتماد” است. و از جهان بیاموزید که عشق “بخشش و گذشت” است. و از جهان بیاموزید که عشق “احساس” است. و از جهان بیاموزید که عشق “آزادی” است. و از جهان بیاموزید که عشق “فروتنی” است. و از جهان بیاموزید که عشق “کمال” است. و از جهان بیاموزید که عشق “هماهنگی” است. و از جهان بیاموزید که عشق “تسلیم شدن” است. و از جهان بیاموزید که عشق “وفاداری” است. و از جهان بیاموزید که عشق “از خود گذشتگی” است. و از جهان بیاموزید که عشق “یگانگی” است. و از جهان بیاموزید که عشق “همه چیز” است. شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:38 :: نويسنده : vahid
دوستت دارم بيشتر از معناي واقعي كلمه دوست داشتن! دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داري! دوستت دارم چون تو نيز مرا دوست مي داري! دوستت دارم همچو طلوع خورشيد در سحر گاه عشق! دوستت دارم همچو تكه ابرهاي سفيدي كه در اوج آسمان آبي در حال عبورند! دوستت دارم چون تو رو مي خواهم و تو نيز مرا مي خواهي! دوستت دارم از تمام وجودم، با احساس پر از محبت و عشق! دوستت دارم بيشتر از آنچه تصور مي كني! دوستت دارم، همچو رهايي پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها، همچو امواج دريا كه آرام به كنار ساحل مي آيند و آرام نيز به دريا مي روند، همچو غنچه اي كه آرام آرام باز مي شود و گل مي شود، همچو اواخر زمستان كه شكوفه هاي بهاري باز مي شوند! دوستت دارم همچو چشمه اي در دل كوه كه آرام جاري مي شود بر روي زمين و تبديل به آبشاري مي شود كه از دل كوه سرازير مي شود! دوستت دارم همچو مهتابي كه شب هاي تيره و تار را با حضورش پر از روشنايي ميكند! دوستت دارم همچو باران! باراني كه تن تشنه دنيا را جان مي دهد و مي شويد ! دوستت دارم چون چشمانت اين حقيقت قلبم را باور دارد! دوستت دارم، چون تو آخرين اميد زندگي مني، و لياقت اين دوست داشتن را داري! دوستت دارم تا حدي كه قلبم و احساسم ظرفيت اين ابراز دوست داشتن را نسبت به تو داشته باشند! دوستت دارم، چون با باوري عميق در قلب من نشستي و مرا هدف و اميد زندگي خود قرار دادي! دوستت دارم چون از زندگي ودنيا گذشته اي تا با من بماني! دوستت دارم چون نگذاشتي حتي يك قطره اشك از چشمانم سرازير شود دوستت دارم چون كه ياري ام مي كني تا از اين سيلاب زندگي به راحتي عبوركنم و خودم را در دشت آرزوهايم همراه با تو ببينم! دوستت دارم فراتر از باور يك رويا و فراتر از باور يك حقيقت! دوستت دارم، چون با اطمينان و اعتماد كليد قلب سرخ و پر از عشقت را به من دادي! دوستت دارم، چون كه با احساس پر از صداقت، قلم سردم را بر روي كاغذ زندگي مي كشم و اين شعر و ترانه ها را برايت مي سرايم! مجنونم از مجنون عاقل تر، و ديوانه ام از فرهاد عاشق تر! نگاه به قلب كوچك و پر از درد من نكن كه همين قلب يك دنيا عشق و محبت در آن نهفته است! نگاه به چشمهاي آرام و خسته من نكن، اين چشم يك دنيا اشك در آن است! نگاه به چهره پريشان من نكن، اين چهره عاشق چهره تو مي باشد! دوستت دارم چون كه تو اولين و آخرين معشوق من مي باشي! دوستت دارم چون زماني كه دفتر عشق را مي گشايي و مي خواني با خواندن نوشته هايم اشك از چشمانت سرازير مي شود! همیشه دوستت دارم و همیشه با توام ...
شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:8 :: نويسنده : vahid
دیشب باز خواب تو رو میدیدم نمیدونم چرا بعد از گذشت این همه روز باز هم به خوابم میای اما دوست دارم هرشب بیای، من که تو بیداری نتونستم دستتو داشته باشم ،من که تو بیداری نشد از گرمای عشقت گرم بشم بزار لااقل تو خواب این احساسو داشته باشم که کنارمی که دست به دست من قلبت برای من وسرشار از عشق به منی . چقدر تو خواب غمگین بودم بهت میگفتم چرا تنهام گذاشتی تو بازم توجیح میکردی اما اونجا منو دوست داشتی دستمو گرفتی گذاشتی سرمو رو شونت بزارمو گریه کنم. چقدر امروز من تنهام چقدر پر از غصه و خالی از شادی ام ،به این فکرمیکنم که اگه تنهام نذاشته بودی الان یه آدم دیگه ای بودم نه اینکه الان هستم. من فکر میکردم تو فرشته منی مگه فرشته ها دوستاشونو تنها میزارن ؟ الان که بهت احتیاج دارم نیستی الان که میخوام کنارم باشی تا آرومم کنی تا راهو نشونم بدی نیستی ،عیبی نداره میدونم الان یکجا دیگه شدی فرشته ی یکی دیگه اما ای کاش صدامو میشنیدی که دارم از غصه فریاد میزنم اما کسی نیست . خدا هم که انگار خوابیده شایدم من فکر میکنم خوابه شاید فقط اونه که بیداره داره منو میبینه داره صدام میزنه، مواظبمه، دستمو گرفته، بهم لبخند میزنه اما دل من خیلی سیاه شده دیگه حسش نمیکنم. دربه در کوچه به کوچه لحظه به لحظه به دنبال یه تکیه گاه یه عشق که فقط ماله خودم باشه میگردم اما دریغ که تکیه گاه و عشق من تو این کوچه های دلتنگی گم شده ، فریاد میزنم اما کسی نیست جوابمو بده کسی نیست که صادقانه جواب فریاد عشق منو بده. من اینجا تنهام تو یه کوچه ی خالی ته کوچه هم که بن بست.... جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : vahid
وقتی که قلبم، همین قلبی که اینک عاشق است ، در گوشه ای تنها بود و خسته وقتی که این احساس ، همین احساس آشنا، پر از غم بود و در هم شکسته نه ستاره ای بود در آسمان تاریکم و نه همدلی بود در دنیای تیره و تارم وقتی که پرنده ی تنها بر روی شاخه ی خشکیده برایم میخواند شعر غم را وقتی که چشمهای پر از اشکم عذاب میداد قلب تنهایم را امیدی نداشتم به زندگی ، تصویر تنهایی را میدیدم با حالی پر از آشفتگی حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره حالا تو هستی و دل پر از احساس من تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من حتی یک لحظه فکر نبودنت مرا عذاب میدهد نمیخواهم روزی بی تو باشم ، تو نباشی و من دوباره تنها باشم نمیخواهم ، نمیتوانم ، محال است بی تو زنده باشم این قلب عاشقم ، همین قلبی که اینک به امید تو می تپد، به من نوید روزهای شیرین با تو بودن را میدهد به امید آن روزها نشسته ام من که به تنها آرزویم رسیده ام خودم را در کنار تو بر روی قاب سفید زندگی کشیده ام... جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:57 :: نويسنده : vahid
خانومی من بدون تو این دنیا رو نمیخوام دنیا ول كن یقه رو به خدا خسته شدم دنیا دیگه میخوام كه بخوابم دنیا از تموم آدمات دیگه بریدم دیگه زندگی نخواستم دنیا هیچ كسی محبتش رو واسه من یكی نذاشت من محبت نمیخواستم دنیا از رفیق و قوم و خویش به خدا از همگیشون نمیخوام دیگه بنالم دنیا بغض گلو گیرم شده حالا اشكام می ریزه من كه خنده نمیخواستم دنیا سكه ی عشق از كجا تو كاسه ی دلم فتاد؟ من گدایی نمیخواستم سكه رو دادم ولی كسی كه دل بهم نداد این یكیو من میخواستم از همه عالم ای خدا من گدای دل بودم نمیخوام دیگه كه باشم همه دنیام یه نفر بود دنیامو بهم ندادی بی خیال!كی تو رو خواستم دنیا پیغام منو ببر به دنیام برسون چون منو نخواست من گفتم دنیا ول كن یقه رو
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند اما از روزی که با تو آشنا شدم از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم. از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند. از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام همیشه… همه جا… در هر حال… حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار… جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : vahid
امروز...امروز...امروز... امروز بهترین روز زندگی ما دوتا بود. امروز واسه ما یعنی شروع. امروز یعنی ما... من و تو. فقط من و تو با یکی که اون بالا مواظبمونه. که خیلی دوستمون داره. بیا به خاطر این روز عزیز ازش بخوایم گناهامونو پاک کنه. ازش بخوایم همیشه کنار هم نگهمون داره. خدایا دوستت داریم به خاطر همه چیز. هرچی دادی و ندادی. تورو هم دوست دارم گلم. به خاطر خود خودت. به خاطر اینکه بعد از خدا تو تکیه گاهمی. به خاطر اینکه بعد از خدا تو آرامش وجود منی. به خاطر اینکه قول دادی همیشه کنارمی...هرچی بشه. به خاطر اینکه دوستم داری. به خاطر اینکه مال منی...فقط فقط فقط مال خود خود خود منی. به خاطر اینکه هردو یکی هستیم. به خاطر همه چیز. دوستت دارم تا همیشه همیشه همیشه. عزیز دلم... همه وجودم...بهترینم... جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : vahid
هر لحظه با یادت زندگی می کنم و نفس هام بنده به نفس های تو دوستت دارم کم و کو چیکه و حرف دیگه ای ندارم تا بتونم بگم گاهی وقتا ناراحتت می کنم و با حرفام دلتو می شکنم بدون اینکه بخوام اما خودم بیشتر ناراحت می شم و تمام وجودم غرق غم می شه نمی دونم آیا واقعا ما تو زندگی هم خواهیم بود یا نه و نمیدونم توان اینو دارم که بتونم خوشبختت کنم؟ فکر میکنی چقدر به تو نزدیک باشم؟ چقدر دلم برای بوسه هات نفسات و گرمی تنت تنگ شده بهار اومده . . . . بهار اومده و انگار تمام درختا جوونه دادن فقط درخت وجود منه که بدون تو هنوز خشکیده بهار زندگی من بیا با دیدن دوباره ی تو روح من تازه می شه و من . . . . از پس تمام این دل تنگی ها و بهانه گیری ها دوباره توان انتظار رو پیدا می کنم می مونم منتظر تا کی می شه ابر های سیاه سایه شونو از سر ما بر دارن کی می شه واسه آفتاب زندگی مون لبخند بکشیم کی می شه تا ابد و همیشه کنار تو و مال تو باشم تا هر کجا که فکرش را کنی دوستت دارم عزیزترین بهانه ی عمرم دوستت دارم و عاشقانه می پرستمت
ای کاش می توانستم باران باشم
تا تمام غمهای دلت را بشویم
ای کاش می توانستم ابر باشم تا سایه
بانی از محبت را برویت می گسترانیدم
ای کاش می توانستم اشک باشم تا هر گاه که
آسمان چشمت ابری می شد باریدن می گرفت
ای کاش می توانستم خنده باشم تا روی لبانت
بنشینم و غنچه بسته لبانت را بگشایم
ای کاش می توانستم یک پرنده باشم و پر می گشودم
و تا دور دستها در کنار تو پرواز می کردم
و ای کاش سایه بودم تا
نزدیکترین کس به تو باشم
آری ای کاش سایه بودم تا همیشه و
همه جا همراه و همقدم با تو بودم پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : vahid
هیچگاه لحظه جداییمان را حتی در خواب نیز ندیدم. آنقدر تو را دوست میداشتم که قلبم هیچکس و هیچ چیز نداشت. از دلتنگی خوابی به این چشمهای خسته دیدار با تو به خواب میرفتم. زنده است و قلب مرا می سوزاند. تو هستم ای لیلی بی وفا. را از تو آموخته بودم ، معنای عشق از دید تو دیگرعشقی وجود ندارد. لحظه به یاد او بودی و تمام زندگی تو بود. وار تو را دوست میداشت را بشکنی. دیگر بهانه ای برای زنده ماندن ندارم. و موفقیتم در گرو عشق تو بود. و تا ابراز علاقه ای کنم به من میخندی و هیچ احساسی نسبت به من و اشکهایم نداری. تمام متنهایم در این دفتر عشق را همه از بی وفایی های تو نوشته ام و همه غم و دلتنگی های من است. از غم ها و تنهایی و بی وفایی های مخاطب ، بخوان و درد مرا بفهم. است و یک ذره احساس محبت و عشق نمی فهمد عشق چیست، شکستن یک دیگر لایق این دفتر عشق و متنهایم نیست. پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:28 :: نويسنده : vahid
فراموش میکنم گذشته ها را ،روزها و شبها مینشینم در گوشه ای ،تا همه بگویند که تو دیوانه ای. بودن را ، می اندیشم به این روزگار . بودم ، تو میگفتی مرا دوست داری و من نیز عاشق تو بودم . میشد ، شبهای من با حضور تو مهتابی میشد ، حالا تو نیستی و من غرق دردها شده ام ، باران نمییارد و من مثل کویر شده ام ،مرا رها کردی و رفتی و اینک در این شهر بی محبت غریب شده ام. چرا کاری کردی که من حتی معنای دلشکستن را نیز بدانم و از صبح تا شب شعر جدایی بخوانم. میگویم که ای کاش تو نبودی و گذشته ای نیز نبود ، من تنها بودم و هیچ یادی از تو نبود. لالایی را ، تا به خوابی روم تا هر زمان که بیدار شدم ، با خودم بگویم که اینها همه یک خواب بود. پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : vahid
رفتي در فصلي که تنها اميدم خدا بود و ترانه و تو که دستهايت سايه باني بود بر بي کسي هاي من ... تو که گمان مي کردم از تبار آسماني و دلتنگي هايم را در مي يابي تو که گمان مي کردم ساده اي و سادگي ام را باور داري و افسوس که حتي نمي خواستي هم قسم باشي ... افسوس رفتي ... ساده ، ساده مثل دلتنگي هاي من و حتي ساده مثل سادگي هايم ! من ماندم و يک عمر خاطره و حتي باور نکردم اين بريدن را کاش کمي از آنچه که در باورم بودي ، در باورت خانه داشتم ! کاش مي فهميدي صداقتي را که در حرفم بود و در نگاهت نبود کاش مي فهميدي بي تو صدا تاب نمي آورد ... رفتي و گريه هايم را نديدي و حتي نفهميدي من تنها کسي بودم که .... قصه به پايان رسيد و من هنوز در اين خيالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به اين سادگي از من دل بريدي ؟!! که چرا تو از راه رسيدي و بانوي تک تک اين ترانه ها شدي ؟!! ترانه ها يي که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگي ام را باور نکردي! گناهت را مي بخشم! مي بخشمت که از من دل بريدي و حتي نديدي که بي تو چه بر سر اين ترانه ها مي آيد! نديدي اشک هايي را که قطره قطره اش قصه ي من بود و بغضي که از هرچه بود از شادي نبود! بغضي که به دست تو شکست و چشماني که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتي به اين اشکها اعتنا نکردي! اعتنا نکردي به حرمت ترانه هايي که تنها سهم من از چشمانت بود! به حرمت آن شاخه ي گل سرخ که لاي دفتر ترانه هايم خشک شد! به حرمت قدمهايي که با هم در آن کوچه ي هميشگي زديم! به حرمت بوسه هايمان ! نه ! تو حتي به التماس هايم هم اعتنا نکردي ! قصه به پايان رسيد و من همچنان در خيال چشمان سياه تو ام که ساده فريبم داد! قصه به پايان رسيد و من هنوز بي عشق تو از تمام رويا ها دلگيرم! خدانگهدار ... خدانگدار... پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:53 :: نويسنده : vahid
دلم گرفته یک ساعت از اخرین دیدارمون
میگذره نمیدونم الان چه احساسی داری
نمیدونم به من فکر میکنی یا نه؟؟؟
از احساساتت خبر ندارم ولی میخوام بهت بگم ....
میخوام از خودم وقلب شکستم بگم میخوام از احساساتم برات بگم ...
اون قدر دوست دارم که وقتی بهت فکر میکنم به اوج میرسم...
اون قدر دوست دارم که وقتی به
چشمات نگاه میکنم هیچی ازخدا نمیخوام ...
اون قدر دوست دارم که دوست دارم لحظه لحظه
زندگیموکنارت باشم ... دوست دارم
که تمام روز کنارت باشم ....دوست دارم که
حداقل برای یه بارم که شده دستاتو بگیرم
هر وقت میبینمت به خودم میگم اون قدر
نگات میکنم که ازت سیر بشم ولی افسوس
که وقتی از کنارم رد میشی و میری وقتی فقط
یه دقیقه میگذره دوباره تو رو میخوام ...
نمیدونی که چقدر در فراقت میسوزم ...فکر
نمیکنم دردی بد تر از عاشقی باشه ...
هر وقت ازت جدا میشم تا وقتی که دوباره
ببینمت دلم گرفته وکسلم هیچ چیز تو دنیا
وجود نداره که بتونه منو شاد کنه ...نمیدونم چرا؟؟؟
ای کاش از احساسم نسبت به خودت باخبر
بودی ای کاش میدونستم که مشکلت چیه
یه مدتیه که خیلی تو خودتی ...میدونم که
برای خودت نگرانی ولی به خدا قسم من از
خودت بیشتر میسوزم وقتی تو درد میکشی
انگار من درد میکشم وقتی تو تو فکری...
منم ناخواسته میرم تو فکر وقتی تو حوصله
نداری منم حوصله هیچ کس وهیچ چیزو
ندارم نمیتونم دوریتو تحمل کنم دارم میسوزم
ولی تو از این سوختن بی خبری میدونم
که نمیدونی از عشقت دارم میسوزم ...
اگه میدونستی حتما برام یه کاری میکردی ...
اون قدر مهربونی ...اون قدر سنگین و
باوقاری که نمیتونم راز دلمو بهت بگم اون قدر
مهربونی که وقتی کنارتم تمام وجودم از
عشقت پر میشه ...
اون قدر مهربونی که عشق پاکتو بهم دادی ...
من تو رو میخوام چون تموم زندگیم اینه دارم میرم ته دیوونگیم اینه
صدای من بهت نمیرسه ولی همین که خوشبختی برام بسه ...
نمیدونم چی کار کردی که با قلبم به خاطر
تو بی رحمم و نمیدونم چیکار کردی که اینقدر
دوست دارم ...
الان دارم به یادت اشک میریزم ...اره دارم
برای تو گریه میکنم ولی تو از گریه من بی
خبری ... مواظب خودت باش ...
یادت باشه که خیلی دوست دارم
عشقت همیشه با منه ...من هیچ وقت تنها نیستم عزیزم |
درباره وبلاگ ![]() نام : غم نام خانواگي:بيسیک نام پدر:درد نام مادر: پريشاني نام پدربزرگ : درويش تنها نام مادربزرگ : سلطان غم محل تولد:ويرون شهر تاريخ تولد:يكي از روز هاي باروني شماره شناسنامه : عدد تنهايي شغل:منتظر وضعيت فكري:فقط سوال جرم:افراط درعاشقي تاريخ جرم:روز اول خوشي ساعت جرم:شروع تپش قلب محل جرم :آشيان دوست علت جرم:فقط زندگي وزن:به سنگيني بغض چند ساله قد:كمتر از خاك رنگ چشم:صورتي رنگ مو:همرنگ درد تحصيلات:پايه آخر بد بختي مدت محکوميت : حبس ابد چراغم : شمع سقفم : اسمان مونسم : شب کارم : حسرت يادم : انتظار تو دردم : فراغ فريادم : سکوت ارزويم :ديدار تو زندگيم : فقط تو ادرس : خيابان غمستان – ميدان تنهايي – چهارراه بدبختي – خيابان رنج – کوچه غربت آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان ![]()
Alternative content ![]() |
|||||||||||||||